۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اما. [ اُم ْ ما ] (ترکی ، اِ) اُمّاخ . خواستن دل زن آبستن چیزی را و هوس شدید آن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ویار. || در تداول مردم آذربای...
اما. [ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات کرد از طوایف پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ولی (دری) (این واژه از ولیکن عربی ساخته نشده و در گذشته وبیک vabik بوده است. نگاه کنید به دستور تاریخی زبان فارس...
ام ا. [ اَ / اِ مُل ْ / مِل ْ / مَل ْ لاه ِ ] (ع مرکب از ام ادات قسم + اﷲ) لفظی است موضوع برای قسم و لغتی است در ایمن اﷲ یعنی سوگند بخدا...
امع. [ اِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد سست رای فرمانبردار هرکس . || هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب ) (آنندرا...
اماء. [ اِ ] ۞ (ع مص ) بانگ کردن گربه . (تاج المصادر بیهقی ). آواز کردن گربه . (منتهی الارب ، ذیل امو) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ام...
اماء. [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَمَة. پرستاران . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). کنیزکان . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : آنها که مر ایشان را اندر شرف...
عماء. [ ع َ ] (ع اِمص ) گمراهی . (منتهی الارب ).گمراهی و غوایت . (ناظم الاطباء). رجوع به عماءة و عمایة شود. || ستیهیدگی و لجاجت .(از منتهی ال...
عماء. [ ع َم ْ ما] (ع ص ) دراز و درازقامت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): جاریة عماء؛ دختر تام الخلقه ٔ درازقامت . (ناظم الاطباء) (از لسان ...
امآء. [ اِم ْ ] (ع مص ) امأاء ۞ . صد کس شدن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صد کردن و صد نمودن . (مصادر زوزنی ). صد کس گردانیدن ...