اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آمر

نویسه گردانی: ʼAMR
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] (ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی ۞ کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید.سعدی (کلیات چ مصف...
نیم عمر. [ ع ُ ] (ص مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قره عمر. [ ق َ رَ ع ُ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع در 45 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 6 هزارگزی جنوب...
عمر جمل . [ ع ُ م َرِ ج َ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ جمل . صوفی بود. او راست : التحفة البهیة الحسناء فی شرح اسماء ربنا الحسنی که در سال 119...
عمر طبع. [ ع ُ رِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از عمر یکصدوبیست سال است ، زیرا نزد حکما عمر نوع انسان صدوبیست سال باشد و کمی و بیشی آ...
عمر عنز. [ ع ُ م َ رِ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ادلبی . مشهوربه عنز. ادیب و شاعر و طبیب بود و در سال 1175 هَ .ق . در حمص درگذشت . او را دیوان شعری ...
عمر علوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به عمر کوفی شود.
عمر رومی . [ ع ُ م َ رِ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به عمر عینتابی شود.
عمر شماع . [ ع ُ م َ رِ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمود شماع حلبی شافعی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به زین الدین . محدث ، فقیه ، اخبا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.