اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آن

نویسه گردانی: ʼAN
آن . [ ن ِ ] (ضمیر ملکی ) مال ِ. متعلق به . ازملک . و گاهی ازآن ِ و زآن ِ گویند : اسبی بود آن ِ منذر اشقر. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و همه ٔ گوسفندان دیگر ازآن ِ حی ّ، خشک بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خاتون کث ، دیمعان کث ، دو شهرک است خرد و آبادان و بارگاه سغد و سمرقند است و آن ِ فرغانه و ایلاق است . (حدودالعالم ). گرگانج شهری است که اندر قدیم آن ِ ملک خوارزمشاه بودی و اکنون پادشائیش جداست . (حدودالعالم ).
مثال بنده وآن ِ تو نگارا
کلیچه ٔ آفتاب و برگ ورتاج .

منجیک .


سپهر و زمین و زمان آن ِ اوست
روان و خرد زیر فرمان اوست .

فردوسی .


مرا چیز و گنج و روان آن ِ تست
دراین مرز فرمان فرمان تست .

فردوسی .


که دستور و گنجور و گنج آن ِ تست
بروم اندرون سود و رنج آن ِ تست .

فردوسی .


از ایران و توران دو بهر آن ِ تست
همان گوهر و گنج وشهر آن ِ تست .

فردوسی .


نگهدار تن باش و آن ِ خرد
چو خواهی که روزت ببد نگذرد.

فردوسی .


نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن ِ سپاس .

فردوسی .


مرا هرچه ملک و سپاه است و گنج
همه آن ِ تست و ترا زوست خنج .

فردوسی .


نبد لشکرش زآن ِ ما صد یکی
نخست از دلیران او کودکی .

فردوسی .


چو او را گرفتی من آن ِ توام
چو فرمائیم پاسبان توام .

فردوسی .


بدو مام گفتی که تخت آن ِ تست
خردمندی و رای و بخت آن ِ تست .

فردوسی .


نه آئین شاهان بود این نشان
نه آن ِ سواران و گردنکشان .

فردوسی .


سپاه و دژ و گنجها آن ِ تست
برفتن بهانه نبایدْت جست .

فردوسی .


تن مرد و سر همچو آن ِ گراز
به بیچارگی مرده بر تخت ناز.

فردوسی


مال رئیسان همه بسائل و زائر
وآن ِ تو به کفشگر ز بهر مچاچنگ .

ابوعاصم .


هندوی بد که ترا باشد و زآن ِ تو بود
بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد صدبار.

فرخی .


بس بناگوش چو سیما که سیه شد چو شبه
آن ِ تو نیز شود صبر کن ای جان جهان .

فرخی .


حدیث حاسد نشنید و زآن ِ من بشنید.

فرخی .


گفت پندارم کاین دخترکان آن ِ منند.

منوچهری .


رازدار من توئی ای شمع و یار من توئی
غمگسار من توئی من آن ِ توتو آن ِ من .

منوچهری .


اگر ایدون که بکشتن نمرند این پسران
آن ِ خورشید و قمرباشند این جانوران .

منوچهری .


و قیطس جانوری است در دریای و دو دست دارد و دنبالش چون آن ِ مرغ . (التفهیم ).
مکن زو یاد اگرچه مهربانست
کجا چیز کسان زآن ِ کسانست .

(ویس و رامین ).


گفت سرهنگی ازآن ِ ملک هر شب یا هر دو شب بر دختر من فرود آید از بام . (تاریخ سیستان ). دیگر راه بسیستان آمد با نامه ٔ پسر فرات و آن ِ پدر. (تاریخ سیستان ). آن ِ [ یعنی داوری ِ ] همه ٔ جهان به نیم روز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی . (تاریخ سیستان ). صوفی داشتند سپید ازآن ِ زکریا علیه السلام .(تاریخ سیستان ). و حرب بسیار مردم ازآن ِ او بکشت . (تاریخ سیستان ). فرمان داد که سرای محمدبن ابراهیم القوسی و آن ِ خواص او غارت کنند. (تاریخ سیستان ). و نامه ها آوردند ازآن ِ امیریوسف و حاجب بزرگ علی . (تاریخ بیهقی ). چون حاصلی بدین بزرگی ازآن ِ وی ... عرضه کردند گفت طاهر... را بخوانید. (تاریخ بیهقی ). غلامی ترک ازآن ِ پسرش [ ابواحمد ] برای امیر آورده بودند تا خریده آید. (تاریخ بیهقی ). تا آن مدّت که ایزد... تقدیر کرده باشد و ازآن ِ پیغمبران ... همچنین رفته است . (تاریخ بیهقی ). و خواهری که ازآن ِ ما به نام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. (تاریخ بیهقی ). و پسر گهرآگین شهره نوش بادی در سر کرده بود و قزوین که ازآن ِ پدرش بود فروگرفته . (تاریخ بیهقی ). ومعمائی رسیده بود ازآن ِ امیرک . (تاریخ بیهقی ). و استطلاع رأی کرده بودند تا بر مثالهائی که ازآن ِ ما باشد کار کنند. (تاریخ بیهقی ). دختری ازآن ِ قدرخان امیرمحمد عقد نکاح کردند. (تاریخ بیهقی ). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها... و ازآن ِ امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). طبع بشریت است و خصوصاً ازآن ِ ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحق جایگاه ایشان باشد. (تاریخ بیهقی ). اگر امیر در این جنگ با ما مساعدت کند... چون کارها بمراد گردد ولایتی سخت با نام به نام فرزندان ازآن ِ او کرده آید. (تاریخ بیهقی ). از دور مجمّزی پیدا شد... امیرمحمد او را بدید... و کسی ازآن ِ خویش نزد حاجب فرستاد. (تاریخ بیهقی ). معتمدی را ازآن ِ بنده ... فرمود [ حصیری ] تا بزدند. (تاریخ بیهقی ). اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی ازآن ِ خداوند ماضی رضی اﷲعنه نگاه داشتند. (تاریخ بیهقی ). بسیار مرتبه داران ... را ازآن ِ خواجه نیز بحاجبی نامزد کردند. (تاریخ بیهقی ).
چو دستت بچیز تو نبود رسان
چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان .

اسدی .


ببخش و بخور هرچه داری مایست
که چون نَدْهی و بنْهی آن ِ تو نیست .

اسدی .


نگه دار اندر زیان آن ِ خویش
چنان کِت بگفته ست بسیارخوار.

ناصرخسرو.


چون تو از دنیا گوئی ّ و من از دین خدای
نه تو آن ِ منی و نیز نه من آن ِ توَم .

ناصرخسرو.


هر طائفه ای بمن گمانی دارند
من زآن ِ خودم هر آنچه هستم هستم .

خیام .


بروزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی از بهر آنکه ملک جهان ازآن ِ ایشان بود و هر کجا در عرب و عجم اسب نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی . (نوروزنامه ).
چند گوئی سنائی آن ِ من است
با همه کس پلاس با من هم ؟

سنائی .


ما آن ِ توایم و دل و جان آن ِ تو، ما را
خواهی سوی منبر بر و خواهی بسوی دار.

سنائی .


و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و ازآن ِ دیگران . (کلیله و دمنه ). الاستلحاق ؛ دعوی کردن که فرزند آن ِ من است . (زوزنی ).
از ستوران دیگر آید یاد
کم ِ خر باد و آن ِ کاه و شعیر.

سوزنی .


تا روزگار ازآن ِ تو شد هرکه بخت را
گفت آن ِ کیستی تو، بگفت آن ِ روزگار.

انوری .


کرده ٔ قصّار و پس عقوبت حدّاد
این مثل است آن ِ اولیای صفاهان .

خاقانی .


چند غلام ازآن ِ او دست برآوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر بدم گر نیک هم زآن ِ توام .

عطار.


روز عدل و عدل و داد اندرخور است
کفش زآن ِپا، کُلَه آن ِ سر است .

مولوی .


جان ما آن ِ تو است ای شیرخو
پیش ما چندی امانت باش گو.

مولوی .


و در بعض امثله ٔ فوق چنان می نماید که این کلمه تکرارکلمه ٔ پیش است : این مثل است آن ِ اولیای صفاهان ؛ این مثل است مَثَل ِ. کم ِ خر باد و آن ِ کاه و شعیر؛ کم خر باد و کم کاه و شعیر. چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان ؛چه چیز تو باشد چه چیز کسان . اگر ایدون که بکشتن نمرند این پسران - آن ِ خورشید و قمر باشند این جانوران ؛ این پسران پسران خورشید و قمر باشند و غیره و غیره .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
آن را. (ضمیر + حرف اضافه ) کسی را. آن کس را : این مدّعیان در طلبش بی خبرانندآن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی .آن را که جای نیست همه ...
آن کجا. [ ک ُ ] (ضمیر + حرف ربط) آنچه : بنزد سیاوش خرامید زودبر او برشمرد آن کجا رفته بود. فردوسی .و رجوع به کجا شود. || آن کس که :آن کجا تیز...
آن دیگر. [ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) آن دگر. آن یک : که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام . (گ...
آن جهان . [ج َ ] (اِ مرکب ) آخرت . عقبی . اخری . آجله . آجل . آخره .عاقبت . آن سرا. مقابل این جهان ، دنیا، اولی ، عاجله .
آن زمان . [ زَ ] (ق مرکب ) آنگاه . در آن وقت : بگستهم گفت آن زمان شهریارکه تنگ اندرآمد مرا روزگار. فردوسی .به بستند بندی بر آئین خویش بدانسا...
آن تیس تن . [ تی ت ِ ] (اِخ ) ۞ نام فیلسوف یونانی متولد درآطینه (آتن )، تلمیذ سقراط و مؤسس و بانی طریقه ٔ کلبیون . و این طریقه خیر اعلی ر...
این و آن . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ضمیر مبهم مرکب ) اشاره بقریب و بعید. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم ). || تن و جان . || ظاهر و باطن . || اشخاص ...
بی از آن . [ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بدون . بی آنکه : بی از آن کاید ازو هیچ خطا از کم و بیش سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم .ابوحنیفه ٔ اسکا...
پین آن تو. [ ت ُ ] (اِخ ) ۞ بزرگترین ایالت شبه جزیره ٔ کره واقع در ساحل شمال شرقی چین و در جهت شمال غربی قطعه ٔ نامبرده از طرف شمال به ...
آن روزینه . [ زی ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) آن زمان : و آن روزینه شهر [ بخارا ] همانقدر بود که شهرستان است . (تاریخ بخارای نرشخی ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.