اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آنک

نویسه گردانی: ʼANK
آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه :
یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق .

عماره .


با او بمراد دل زی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام ، در کام رسی .

(از قابوسنامه ).


دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک
دشنام مَثَل چون درم دیرمدار است .

ناصرخسرو.


بنده کردش بطبع از پی آنک
شیفته بر نگار منثور است .

مسعودسعد.


کی دیده و رخ چون زرو چون سیم کند آنک
لفظی چوگهر هستش اگر سیم و زری نیست .

سنائی .


با دوستان خورآنچه ترا هست پیش از آنک
بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند.

ادیب صابر.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او ...
آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
از آنک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف از آنکه . زیرا که . بعلت آنکه : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر.سنائی .
انک . [ اَ ن َ ] (اِ) زردآلو از قسم پست و هسته تلخ و خرد و کم شیرین . (یادداشت مؤلف ).
انک . [ اَ ] (انگلیسی ، اِ) در اصطلاح تجارت نشان و علامتی که بر روی عدل و مال التجاره نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگ شود.
انک . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است . (از آنندراج ). مصحف آنک است . رجوع ب...
انک . [ اَ ن ُ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید (شرفنامه ، از آنندراج ). و در تاج انوک آبله آورده است . (آنندراج ).
انک . [ اَ ن َ ] (ترکی ، اِ). رخساره . (از آنندراج ).
انک . [ اَ ] (ع مص ) بزرگ و ستبر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.