ابی
نویسه گردانی:
ʼBY
ابی . [ اَ بی ی ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب . || شیر. اسد.
واژه های همانند
۲۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
آبی . (ص نسبی ) برنگ آب . کبود. ازرق . نیلی . نیلگون . نیلوفری . کوود. آبیو. رنگ کبود روشن . و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خوا...
آبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . به...
آبی . (ص نسبی ) منسوب به آبه یعنی آوه . از مردم آبه .
آبی . (ع ص ) سرکش . نافرمان . بی فرمان . بازایستنده . انکارکننده . ممتنع. اَبی . آنکه سر باززند از. مکروه دارنده . کارِه ْ. || آن گشن که بول ب...
عبی . [ ع َ بی ی ] (ع اِ) نصیب . (اقرب الموارد). بخش و بهره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال عبیک من الجزور؛ ای نصیبک . (منتهی الارب ) (اقر...
عبی . [ ع ُب ْ با ] (ع ص ) زنی که فرزندش نمیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
رنگ آبی یا کبود یکی از رنگهای اصلی است که با نور مرئی با طول موج بین ۴۴۰ تا ۴۹۰ نانومتر متناظر است. همچنین رنگ آبی، نشان و رنگ پیراهن باشگاه فوتبال ا...
بی آبی . (حامص مرکب ) خشکی و خشکسالی : در ولایت نسف بی آبی شد همه ٔ زراعات خراب شد. (انیس الطالبین بخاری ). || بی رونقی و بی طراوتی . (آ...
شیر آبی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نهنگ است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || تمساح . (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود.
صاعد آبی . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) رجوع به صاعدبن علی شود.