اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ار

نویسه گردانی: ʼR
ار. [ اَ ] (حرف ربط) مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که . هرگاه :
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.

ابوالقاسم مهرانی (از فرهنگ اسدی ).


ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک .

رودکی .


ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج .

رودکی .


تن خِنگ بیدارچه باشد سپید
بتری و نرمی نباشد چو بید.

رودکی .


بدشت ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم .

رودکی .


کسی کاندر آبست و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد سزاست .

ابوشکور.


میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی .

ابوشکور.


درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.

ابوشکور.


بجاماسپ گفت ار چنین است کار
بهنگام رفتن سوی کارزار.

دقیقی .


صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.

دقیقی .


بدرد ار بمثل آهنین بود هم لخت .

کسائی .


بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.

فردوسی .


بدو گفت ار ایدونکه پیدا شوی
بگردی از این تنبل و جادوی .

فردوسی .


ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسائی بر او پادشاست .

فردوسی .


بدو گفت شاه ار به مردی رسد
نباید که بیند ورا چشم بد.

فردوسی .


مرا دخل و خورد ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی .

فردوسی .


بچشم همتش ار سوی آسمان نگری
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه .

فرخی .


معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند.

عمّاره .


چرا بگرید ابر ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام .

عنصری .


با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد هرآینه بتو بد.

عنصری .


خوارزم گرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو به هر دشت و کردری .

عنصری .


چنان دان که تو هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی .

عنصری .


غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچلّه .

عسجدی .


بباغی دودر ماند [دنیا] ار بنگری
کزین در درآئی و زان بگذری .

اسدی .


جهاندار گفت ار ترا جم هواست
نیم من وگر مانم او را رواست .

اسدی .


گفت حال خویش برگوی . گفت ار ملک فرماید تا خالی کند. (تاریخ سیستان ).
گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی .

خاقانی .


بنده ٔ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش .

سعدی .


|| مخفف اگر بمعنی یا:
اکنون که ترا تکلفی گویم
پیداست بر آفرینم ار نفرین .

دقیقی .


اگر گنج پیش آید ار خاک خشک
و گر آب دریا و گر زرّ و مشک .

فردوسی .


نگه کن بدل تا پسند تو هست
ازو آگهی بهترست ار نشست .

فردوسی .


بدو گفت بهرام کایدر سپنج
دهید ار بباید گذشتن برنج .

فردوسی .


ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری .

فردوسی .


که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن بهست ار به آواز و نام .

فردوسی .


اگرتندبادی برآید ز گنج
بخاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند خوانیمش ار بی هنر.

فردوسی .


چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است .

فردوسی .


سوی آبت اندازم ار سوی کوه
کجا خواهی افتاد دور از گروه .

فردوسی .


همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم به دوزخ درند ار بهشت .

فردوسی .


چنین گفت گودرز زان پس بطوس
که نه پیل باید نه آوای کوس
همه یکسره تیغها برکشیم
برآریم جوش ار کشند ار کشیم .

فردوسی .


بپرسم که این دوستدار تو چیست
بد است ار پرستنده ٔ ایزدیست .

فردوسی .


بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم ار بجنبم ز جای .

فردوسی .


نشان جست باید ز هر کشوری
اگر مهتری باشد ار کهتری .

فردوسی .


نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست .

فردوسی .


مگر آنکه گفتار او بشنوی
اگرپارسی گوید ار پهلوی .

فردوسی .


بتو داستان نیز کردم یله
از این شاهت آزادی است ار گله .

فردوسی .


از این خواب اگر کوته است ار دراز
گه مرگ بیدار گردیم باز.

(گرشاسب نامه ).


کرا در جهان خوی زشت ار نکوست
بهر کس گمان آن برد کاندر اوست .

اسدی .


که داند کنون کو بماند ار بمرد
بدرید شیر ار پلنگش ببرد.

اسدی .


بجائی که رفتی برون با سپاه
برزم ار ببزم ار به نخجیرگاه .

اسدی .


مائیم و دو شیشگک می روشن و خوش
با قلیگکی و نانکی پنج ار شش .

انوری .


شمس قیس در المعجم گوید: حرف شک «اگر» بمعنی حرف تردید «یا» استعمال کردن لغت سرخسیان است . (المعجم چ طهران ص 231). || تا.(مؤید الفضلاء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ار زان . [ اَ ] (حرف ربط + حرف اضافه + صفت / ضمیر) مخفف ِ ((اگر از آن )). (مؤید الفضلاء).
بی عار. (ص مرکب ) (از: بی + عار) بی ننگ . بی درد. آنکه از عار نپرهیزد. (یادداشت مؤلف ). آنکه از هیچ عیبی ننگ نداشته باشد. (ناظم الاطباء).- ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ننگ و عار. [ ن َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حمیت . (یادداشت مؤلف ). غیرت . آبرو.- بی ننگ وعار ؛ بی حمیت و بی غیرت . که تحمل پستی و خواری ...
پاسی سور ار. [ اُ ] (اِخ ) ۞ عاصمه ٔ اُر. از ناحیه ٔ اور. دارای 2000 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد.
آر. (پسوند) -ار. اداتی است که عقیب مفرد غائب از ماضی درآید و آن را گاه بدل به اسم مصدر کند چون گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بد...
آر. (ع اِ) عار و ننگ .
عر. [ ع ُرر ] گر. عَرّ. عرّه . با فتح اول جرب است و بضم اول قروحی است در اعناق ابل و فصلان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). قرحه هایی در گر...
عر. [ ع ُرر ] (ع مص ) گشن ناک گردیدن . (منتهی الارب ). عَرّ.
عر. [ ع َرر ] (ع اِ) جرب . || عیب . || شر. || آنکه زود از شیر گرفته شود. (از اقرب الموارد). کودکی که زود از شیر باز داشته شود یا عام است ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.