اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم جعفربن ناصر الحق (ناصر کبیر) نبیره ٔ دختری ماکان کاکی ،معاصر ابوجعفر حسن بن ابی الحسین احمد صاحب القلنسوة. وی مازندران را تحت تصرف آورد، اما هم در آن نزدیکی مادر ابوجعفر دو نفر کنیزک اسماعیل را بفریفت تا زهر در طعام او کردند و او را از پای درآورند. (حبیب السیر چ تهران جزو 4 از ج 2 ص 150). و رجوع بسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 140 بخش انگلیسی شود.
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن باطیش موصلی مکنی به ابوالمجد و ملقب بعمادالدین . معاصر ابن خلکان است و او راست : کتاب التمییز و الفضل .
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بَزیع. ابن داود در رجال خود او را یاد کرده و از رجال کشی نقل کند که وی او را از اصحاب رضا (ع ) و جواد (ع ) شمرده...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بَشّار بصری . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده ولی در نسخه ای از آن رجال ، یسار بجای بشار آ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بکر کوفی . ثقة است . نجاشی گوید: کتابی دارد که ما آنرا بوسیله ٔ ابراهیم بن سلیمان از وی روایت کنیم در خلاصه ٔ علام...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بُکَیر. رجوع به اسماعیل بن بکر شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بلبل مکنی به ابوالصقر. کاتب موفق باﷲ و از خلفای عباسی . بعدها بدستور معتمد خلیفه ، او و فرزندان وی را بقتل رسانی...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن بوری . یکی از ملوک بنی طغتگین که در دمشق حکمرانی داشتند. وی در سال 526 هَ . ق . پس از پدر خویش تاج الملوک بوری...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن ثعلب امیر کبیر شریف فخرالدین . یکی از امرای عهد مل» عادل سیف الدین ایوبی به مصر. وی بانی مدرسه ٔ شریفه است . (ق...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن جابر. نجاشی او را جُعفی و شیخ طوسی در رجال خود او را خَثْعَمی خوانده و متأخرین هر کدام از یکی ازین دو مدر» پی...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن الجدر الحریری مملوک . شاعری قلیل الشعر است . (ابن الندیم ).