اشیب . [ اَش ْ ی َ ] (ع ص ) سپیدمو و پیر. نعت است از ضرب بر غیر قیاس و لا فَعْلاءَ له . ج ، شیب ، شُیُب . (منتهی الارب ). مؤنثی از لفظ خود بر وزن فعلاء ندارد و از اینرو بجای شیباء، گویند شمطاء. (ازالمنجد). و از اینرو بر غیر قیاس است که اینگونه صفت باید از فَعِل َ مانند فرح باشد و شرط آن آنست که بر عیوب یا رنگها دلالت کند... و حال اینکه اشیب بمعنی سپیدمو است . (از تاج العروس ). سپیدشده سر. (از المنجد). سپیدمو و پیر. (آنندراج ). آنکه موی سر او سپید باشد. سپیدسر. سفیدسر. سفیدموی . سرسپید. آنکه سپیدی در موی سر او پدید آمده بود. (مهذب الاسماء). || یوم اشیب ؛ روز سرد با ابر تنک بی باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روزی که در آن ابر و برف باشد. (ازالمنجد). || کوهی که از برف سپید باشد. (آنندراج ). کوه برفناک . (لغت خطی )
۞ . || (ن تف ) سپیدموی تر. موی سپیدتر. || (اِ) شیبة. ریحان الابیض . افسنتین
۞ . اشنه ٔ بستانی . شیبةالعجوز.