اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشیب

نویسه گردانی: ʼŠYB
اشیب . [ اَش ْ ی َ ] (ع ص ) سپیدمو و پیر. نعت است از ضرب بر غیر قیاس و لا فَعْلاءَ له . ج ، شیب ، شُیُب . (منتهی الارب ). مؤنثی از لفظ خود بر وزن فعلاء ندارد و از اینرو بجای شیباء، گویند شمطاء. (ازالمنجد). و از اینرو بر غیر قیاس است که اینگونه صفت باید از فَعِل َ مانند فرح باشد و شرط آن آنست که بر عیوب یا رنگها دلالت کند... و حال اینکه اشیب بمعنی سپیدمو است . (از تاج العروس ). سپیدشده سر. (از المنجد). سپیدمو و پیر. (آنندراج ). آنکه موی سر او سپید باشد. سپیدسر. سفیدسر. سفیدموی . سرسپید. آنکه سپیدی در موی سر او پدید آمده بود. (مهذب الاسماء). || یوم اشیب ؛ روز سرد با ابر تنک بی باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روزی که در آن ابر و برف باشد. (ازالمنجد). || کوهی که از برف سپید باشد. (آنندراج ). کوه برفناک . (لغت خطی ) ۞ . || (ن تف ) سپیدموی تر. موی سپیدتر. || (اِ) شیبة. ریحان الابیض . افسنتین ۞ . اشنه ٔ بستانی . شیبةالعجوز.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۴ ثانیه
اشیب . [ اَش ْ ی َ ] (اِخ ) لقب ابوعلی حسن بن موسی الاشیب بود که اصلاً از مردم خراسان بشمار میرفت ولی در بغداد سکونت داشت و سپس امر قضای ...
اشیب . [ اَش ْ ی َ ] (اِخ ) (ابن ...) ابوعمران موسی بن قاسم بن موسی بن حسن بن موسی بن اشیب بغدادی . از عباس بن محمد دوری و محمدبن خلق بن عب...
عشیب . [ ع َ ] (ع ص ) مکان عشیب ؛ جای گیاهناک . (منتهی الارب ). محلی که عشب و علف در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد). || مرد کوتاه بالا. (...
آشیب . (اِ) آسیب . (مجمعالفرس از شعوری ).
آشیب و شیب . [ ب ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این صورت در بیت ذیل بضبط بعض نسخ شاهنامه آمده است ، و در بعض دیگر آسیب با سین مهمله بجای آشیب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.