امآد
نویسه گردانی:
ʼMʼAD
امآد. [ اِم ْ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن سیرآبی گیاه را. (منتهی الارب ). تر و تازه و نازک کردن سیرآبی گیاه را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عماد لر. [ ع ِ دِ ل ُ ] (اِخ ) نام او عمادالدین فضلوی یا فضولی ومشهور به عماد لر است . از مداحان و مصاحبان خواجه شمس الدین محمد جوینی . رجوع ...
عماد کیا. [ ع ِ دِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد ک...
ابن عماد. [ اِ ن ُ ع ِ ] (اِخ ) دولتشاه در تذکره گوید مردی فاضل و اصل او از خراسان است و در شیراز میزیست و منقبت ائمه ٔ معصومین میگفت . غزل...
اماد موبد. [ اَ دِ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی از زرتشتیان معاصر اسحاق بن الندیم صاحب الفهرست . رجوع به الفهرست چ قاهره ص 20 و سبک شناسی ج 1 ص ...
عماد خوئی . [ ع ِ دِ خ ُ ] (اِخ ) وی ظاهراً وزیر عزالدین مسعودبن نورالدین ارسلان بود و نظامی گنجوی در «شرفنامه ٔ» خود وی را مدح کرده و نظام ...
عماد حسنی . [ ع ِ دِ ح َ س َ ] (اِخ ) (میر...). خطاط مشهور. رجوع به عماد قزوینی شود.
عماد لاری . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...). از شعرای قرن نهم هَ . ق . است که میرعلیشیر نوایی نام او را در مجالس النفائس آورده و گوید که او ب...
عماد مشهدی . [ ع ِ دِ م َ هََ ] (اِخ ) (میر...) متخلص به موسوی . «میر علیشیر نوائی » نام وی را جزو کسانی آورده است که پیش از سال 890 هَ . ق ...
عماد فقیه . [ ع ِ دِ ف َ ](اِخ ) علی کرمانی ، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه . از عرفای قرن هشتم ...
عماد کاتب . [ ع ِ دِ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن صفی الدین ابی الفرج محمدبن نفیس الدین ابی الرجاء حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود اصفهانی ، مکنی ...