امر
نویسه گردانی:
ʼMR
امر. [ اَ م َرر ] (ع ن تف ) تلخ تر. (منتهی الارب ) (ترجمان ترتیب عادل ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل احلی . و قول خداوند است و الساعة ادهی و امر؛ قیامت فضیح تر و تلخ تراست . (ناظم الاطباء). || محکم کارتر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: فلان امر عقداً منه ؛ فلان محکم کارتر است از او. (از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). و مؤنث آن مُرّی ̍ است . (از اقرب الموارد). زنی از عرب گفته است : صغراها مراها. (از اقرب الموارد). و رجوع به مری شود. || (اِ) تلخ روده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روده های سرگین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و آن مانند لفظ اعم است برای جماعت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: لقبت منها الامرین ؛ دیدم از وی سختیها و تلخیها. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ملاک . رجوع به عمر (ابن عبدالملک بن ...) شود.
عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ملقن . رجوع به عمر انصاری شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن منبه سدوسی . رجوع به ابوالمنبه (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفر الصادق (ع ). از فرزندان امام هفتم است و برخی نام او رامحمد دانسته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبیداﷲبن معمر. مشهور به ابن معمر.از فرماندهان شجاع قرن اول هجری . وی به کمک ابن اشعث بر عبدالملک بن ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نبیل . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر.[ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نجیم . رجوع به عمر مصری شود.
عمر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) ابن واصل . رجوع به ابویزید (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن وردی . رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هارون . رجوع به عمر بلخی شود.