امکان . [ اِ ] (ع مص ) بیضه دادن و زیر بال گرفتن ملخ و سوسمار بیضه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تخم گذاشتن یا گرد کردن ملخ و سوسمار و مانند آنها تخم را در جوف خود. (از اقرب الموارد). || قادر گردانیدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قادر گردانیدن بر کاری . (فرهنگ فارسی معین ). قدرت دادن . (غیاث اللغات ). گویند: امکنه من شی ٔ. || پابرجا کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
۞ . || دست دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (از شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). ممکن گشتن .
-
در امکان آمدن ؛ ممکن بودن . میسر بودن
: در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند. چندان تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه ). اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه ). اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نیاید. (کلیله و دمنه ).
-
در امکان بودن ؛ ممکن بودن . امکان داشتن
: و ما ابرّءُ نفسی ولا ازکیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است .
سعدی .
نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست .
(بوستان ).
و اینکه گویند: ما امکنه عندالامیر، شاذ است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || رویانیدن جایگاه گیاه مکنان را. (از اقرب الموارد). || آسان بودن . میسر بودن . (فرهنگ فارسی معین ). تیسر
: هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسیدبی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه ). || (اِمص ) احتمال . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || توانایی و قدرت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). طاقت و قدرت . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: بیمکان لاجرم در دین و دنیا
مکانت یافتستم پیش از امکان .
ناصرخسرو.
محمدت خر که روز اقبال است
مکرمت کن که روز امکان است .
مسعودسعد.
حرّی که من از عنایت رایش
با حاصل و دستگاه و امکانم .
مسعودسعد.
آنقدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم . (کلیله و دمنه ).
به خدایی که اسد را ز فلک
بگذرانید ز امکان اسد.
خاقانی .
|| ماسوی اﷲ. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جهان آفریده شده که وجود یا عدم آن ضروری نبوده .
-
عالم امکان ؛ عالمی که وجود یاعدم امور در آن مساوی است . عالم مخلوق
: تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب تبریزی .
|| (اصطلاح فلسفه ) امری که وجود یا عدم آن ضروری نباشد
۞ . آنچه که بود و نبودش مساوی باشد، مانند انسان و حیوان و نبات و جماد، مقابل وجوب ، امتناع . (از فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ امکان از نظر مفهوم عامی آن مقابل امتناع است و عبارت از سلب ضرورت از جانب مخالف و یا از طرف عدم ، و یا سلب امتناع ذاتی است از جانب موافق ،چنانکه گویند: فلان امر ممکن است یعنی ممتنع الوجود نیست و عدم برای آن ضروری نیست و معنای خاص آن که امکان خاص
باشد عبارت از سلب ضرورت هم از جانب موافق و هم از جانب مخالف است و بعبارت دیگر سلب ضرورت ازطرف وجود و عدم است معنی آنکه گویند فلان امر ممکن است این است که وجود و عدم هیچ کدام برای آن ضروری نیست و موصوف بلا اقتضایی محض است یعنی نه مقتضی وجود است و نه مقتضی عدم . اهل معقول از امکان همین معنی رامیخواهند و از همین جهت است که امکان خاص گویند و یا از جهت آنکه اخص از اول است و در تهافت التهافت (ص
108) است که : «الفلاسفة لایرون امکان وجود الشی ٔ و عدمه علی السواء فی وقت واحد بل زمان امکان الوجود و غیر زمان عدمه ». (از فرهنگ علوم عقلی ، سجادی ص
89). و رجوع به همین کتاب و کشاف اصطلاحات الفنون و نفایس الفنون شود.
ترکیب ها:
-
امکان اخس . امکان اخص . امکان استعدادی . امکان استقبالی .امکان اشرف . امکان خاص . امکان ذاتی . امکان عام . امکان وقوعی . رجوع به هریک از کلمات در ردیف خود شود.