گفتگو درباره واژه گزارش تخلف انبر نویسه گردانی: ʼNBR انبر. [ اَم ْ ب َ ] (اِ) ۞ عرشه ٔ کشتی . طبقه ٔ کشتی . (از دزی ج 1 ص 39). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی انبر انبر. [ اَم ْ ب ُ ] (اِ) کلبتین بود که سرش کژ بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 138). آلتی باشد از آهن که زرگران و مسگران طلا و مس تفته... انبر دستی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. انبر کوک زن نوعی انبر دست که در تعمیر بال و بدنه ی هواپیما برای پیوستن موقتی دو صفحه ی فلزی جهت سوراخکاری و یا پرچکاری از آن استفاده می شود (کلیکو پلایرز) عنبر عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ) ۞ نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیو... عنبر عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و بَلْعَنْبر فرزندان او، یعنی بنوالعنبر ب... گاو عنبر گاو عنبر. [ وِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم الجثه ٔ دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله ٔ او است . (از آ... عنبر تر عنبر تر. [ عَم ْ ب َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر تازه . || کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ان... عنبر زرد عنبر زرد. [ عَم ْ ب َ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کهربا که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهربا شود. بهار عنبر بهار عنبر. [ ب َ عَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) نقاط سپیدی زردی آمیز که بعد از شکستن عنبر اشهب پدید می آید. (غیاث اللغات ). سفیدی زردی آمیز که از شکستن... تاج عنبر تاج عنبر. [ ج ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف : تاج عنبر نهاد بر سردوش طوق غبغب کشید تا بن گوش .نظامی . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود