انفس . [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ نَفْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). ج ِ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام . و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نفوس و جمیع افق در همین عالم ظاهری موجودند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نفسها. جانها. روانها
: چون من سخن بشاهین برسنجم
آفاق و انفسند موازینم .
ناصرخسرو.
ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
بر خوردنی و شربت من پیر هنرور.
ناصرخسرو.
هر آن چیزی که در آفاق موجود است هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سربسر برخوان .
ناصرخسرو.
|| عالم صغیر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به آفاق و انفسی شود.