گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باج نویسه گردانی: BAJ باج . (پیشوند) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب ، و از اینجاست باژگونه و باژ. (آنندراج ) (انجمن آرا).ظاهراً در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر بمعنی باز وصورتی از باز بوده است ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی باج تپه باج تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) محلی در استرآباد، قرب فوجرد، شغال تپه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 85). باج خانه باج خانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گمرکخانه . محل وصول عوارض . باج خواه باج خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند : اگر ترسی از رهزن و باج خواه که غارت کند آنچه بیند براه .نظا... باج پران باج پران . [ پ َ ] (اِخ ) از سانسکریت وایوپرانا ۞ پران بمعنی «اول القدیم » است ، و هندوان به هیجده پران قایل بودند و اکثر آنها به اسماء حی... خرده باج خرده باج . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) عوارض متفرقه . (یادداشت بخط مؤلف ). باج ستان باج ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) باج گیرنده . عشار. ساعی . (دستوراللغه ) : باج ستان ملوک تاج ده انبیاکز در او یافت عقل خط امان از عقاب . خاقانی .و... باج گزار باج گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) باج دهنده . (آنندراج ). ۞ مالیات بده . آنکه بکسی باج میدهد. (ناظم الاطباء). باج نامه باج نامه . [ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) باژنامه . نامه ٔ خراج : دل او برده باج نامه ٔ بحرکف او کرده کارنامه ٔ جود. انوری (از شعوری ج 1 ص 189).|| ... باج گزاری باج گزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل باج گزار. پرداخت باج . تأدیه ٔ مالیات . چیزی که قابل دادن باشد. باج قپان باج قپان . [ ق َ ] (اِ مرکب ) قپانداری . (واژه های نو فرهنگستان ایران 1319هَ . ش . ص 65). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود