باذ
نویسه گردانی:
BAḎ
باذ. [ باذذ ] (ع ص )بدحال . (از منتهی الارب ). بدحال و بدهیأت . (از قطر المحیط). بد و زشت . (آنندراج ). یقال رجل باذالهیئة وبذالهیئة؛ بدحال و بدهیأت . (منتهی الارب ). مرد بدحال . (مهذب الاسماء). بدحال و بدصورت . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
ارته باذ. [ اَ ت َ ] (اِخ ) از سران وُلاة عهد داریوش سوم هخامنشی و او پدر سه دختر بود:1 - بَرسین زن مِم نُن سردار یونانی اُخُس که بعد زن غ...
ارته باذ. [اَ ت َ ] (اِخ ) پدر کُفِس که در زمره ٔ آژِما (قراولان خاصه ) اسکندر پذیرفته شد. (ایران باستان ص 1885).
ارته باذ. [ اَ ت َ ] (اِخ ) آراداوازت . از ولاة ارمنستان . موسی خورِنی گوید (بند 78): چون اردشیر خبر یافت که یکی ازولاة ارمنی فرار کرده و پسر ...
ارته باذ. [اَ ت َ ] (اِخ ) رجوع به ارتاواسد و ارتاواسدس شود.
باز. (اِ) ۞ پرنده ای است مشهور و معروف که سلاطین و اکابر شکار فرمایند. (برهان ) ۞ . نام طایر شکاری . (غیاث ). شهباز. (دِمزن ). بمعنی باز شکا...
باز. (اِ) گشادگی میان هر دو دست را گویند چون از هم بگشایند و آنرا نیز بترکی قلاج خوانند و بعربی باع گویند. و به این معنی بازای فارسی هم ...
باز. (پیشوند) بر سر افعال می آید و همان معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد. ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر فعل درآورند معن...
باز. (ق ) تکرار و معاودت چنانکه گویند باز بگو یعنی مکرر بگو و باز چه میگوید یعنی دیگرچه میگوید. (برهان ). تکرار و معاودت کاری . (غیاث ). دیگر. ...
باز. (ص ) گشاده که در مقابل بسته باشد. (برهان ) (دِمزن ). گشاده . (غیاث ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (سروری ) (رشیدی ) (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال...
باز. [ زِ ] (حرف اضافه ) سوی و طرف و جانب .(برهان ) (دِمزن ) (جهانگیری ). جانب . (غیاث ). سوی و جانب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). جانب . (رشیدی...