باذ
نویسه گردانی:
BAḎ
باذ. [ باذذ ] (ع ص )بدحال . (از منتهی الارب ). بدحال و بدهیأت . (از قطر المحیط). بد و زشت . (آنندراج ). یقال رجل باذالهیئة وبذالهیئة؛ بدحال و بدهیأت . (منتهی الارب ). مرد بدحال . (مهذب الاسماء). بدحال و بدصورت . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
چلک باز. [ چ َ ل ُ ] (نف مرکب ) طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده ٔ الک دولک . کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود.
چوب باز. (نف مرکب ) که چوب بازد. که با چوب بازی کند. || (اِ)جوزق . معرب گوزه ، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گ...
باز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضد بسته شدن . گشایش یافتن . مفتوح شدن : بروی خود در طماع باز نتوان کردچو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد. س...
باز جره . [ زِ ج ُرْ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی باز. شاهین : از شکوه عدل و امن او تذرو و کبک راباز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت...
اسب باز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب را دوست دارد. اسب دوست .
بچه باز. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) کسی که پسرهای امرد را دوست دارد. (فرهنگ نظام ). امردپرست . لاطی . (ناظم الاطباء) (آنند...
پای باز. (نف مرخم مرکب ) رَقاص . پای کوب .
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش م...
غائب باز. [ ءِ ] (نف مرکب ) شطرنج باز کامل که خود از حریف غائب نشسته بواسطه ٔ دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند. (غیاث اللغات )...
غلیل باز. [ غ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مشق کمان گروهه کند. (ناظم الاطباء). رجوع به غُلیل شود.