اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باذ

نویسه گردانی: BAḎ
باذ. (اِخ ) باد. از قرای اصفهان ، و گفته اند از قرای گلپایگان است . حسن بن ابی سعدبن حسن فقیه باذی که پس از سال 330 هَ . ق . درگذشته است بدان منسوب است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
چاه باز. (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه . کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس...
چشم باز. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل چشم بسته . چشم گشوده .
خانه باز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) ...
خرسک باز. [ خ ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود.
خرقه باز. [خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) صوفی که با خرقه بوجد و حال آید و بدست افشانی و پایکوبی مشغول شود : زند زردشت نغمه ساز بر اومغ چو پروانه ...
خروس باز. [ خ ُ ] (نف مرکب ) آنکه علاقه به تربیت خروس دارد و خروس فربه می کند برای جنگ با خروس دیگر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خشین باز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خشین سار. (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به خشین سار شود.
خویش باز. [ خوی / خی ] (نف مرکب ) کنایه از فانی فی اﷲ. (آنندراج ) : سالار سپاه بی نیازان بیاع متاع خویش بازان .واله هروی (از آنندراج ).
خیال باز. [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف . (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خی...
دوال باز. [ دَ ] (نف مرکب ) دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان ). || دغاب...
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۲۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.