باریک
نویسه گردانی:
BARYK
باریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
باریک ریس . (نف مرکب ) آنکه خیال بیهوده کند و بدان روز بروز نزارتر و لاغرتر شود : زین حروفت شد خرد باریک ریس نسخ میکن ای ادیب خوشنویس . مول...
باریک بدن .[ ب َ دَ ] (ص مرکب ) شخص ظریف بدن . لاغربدن . از زن قریب النسب فرزند باریک بدن و نحیف جثه آید. (منتهی الارب در: ض ع ل ). تذبل . ب...
باریک بین . (نف مرکب ) آنکه به امعان نظر بنگرد چو ستاره شناس و مانند آن . (آنندراج ). آنکه به امعان نظر بنگرد. (ارمغان آصفی ). رجوع به مجمو...
باریک بینش . [ ن ِ ] (ص مرکب ) با بصیرت ، آنکه بینایی دقیق دارد : جوابش داد کای باریک بینش جهان جان و جان آفرینش .نظامی .
باریک بینی . (حامص مرکب ) آنکه در امور دقیق است . چگونگی باریک بین . دقت . تدقیق . مُداقَّه . فطانت . تبن . تبتین . ریزه کاری و باریک بینی کردن ...
باریک برگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بید ۞ . گونه ای از بید که در دره ٔ چالوس و ساحل رود کرج و کوه دنا در شیراز و جبال کوه گیلویه دیده شده است ....
باریک بازو. (ص مرکب ) آنکه بازویی باریک ، لاغر و ظریف دارد. اَعضُد. (منتهی الارب ).
باریک بافت . (ص مرکب ) پارچه ای که بافت آن دقیق و ظریف باشد:سابری ، زره باریک بافت استوار ساخت . (منتهی الارب ).
باریک آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در ده هزارگزی جنوب خاوری مسجدسلیمان کنار راه شوسه شرکت ن...
باریک آواز. (ص مرکب ) پرحرف و یاوه گوی . (ناظم الاطباء). یاوه گوی و ژاژخای . (دِمزن ).