اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باز

نویسه گردانی: BAZ
باز. (اِخ ) قریه ای است به شش فرسخی مرو که گروهی از محدثان معروف به بازیون بدان منسوبند. (از تاج العروس ) (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع ). نام قریه ای به هفت فرسنگی مرو. (دِمزن ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نیزه باز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است . (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح . نیزه افکن : به...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
پرده باز. [ پ َدَ / دِ ] (نف مرکب ) لعبت باز و خیال باز. (رشیدی ).
پژول باز. [ پ َ ] (نف مرکب ) قاب باز. (فرهنگ شعوری ).
پنجه باز. [ پ َ ج َه ْ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) بدرازی پنجاه باع و قلاّج : که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادزتخت پنجه پایه به چاه ِ پنجه باز.س...
بهگت باز. [ ب َ گ َ ] (اِخ ) از جزء اول هندی و جزء ثانی فارسی . فرقه ای است در هندوستان که امردان را میرقصانند. (غیاث ) (آنندراج ).
باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد...
باز سفید. [ زِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی باز که به ترکی آنرا طویغون گویند.(شعوری ج 1 ص 156). زُرق . (قطر المحیط) : باز سفید روض...
باز خشین . [ زِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازی بود سپیدفام کبودگون . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز ...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۳ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.