اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازی کردن

نویسه گردانی: BAZY KRDN
بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قمار کردن . (ناظم الاطباء). لَهو. (ترجمان القرآن ). تَلَهّی . (زوزنی ) : تا چه بازی کند نخست حریف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21). || لعب . (دهار). سرگرمی و کار غیرجدی کردن . سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن :
تو بایدکه با گوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم سازی کنی .

فردوسی .


بازیی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان بخراسان یابم .

خاقانی .


زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ .

سعدی (گلستان ).


نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی .

سعدی (بوستان ).


پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به .

سعدی .


|| زورآزمایی . || معاشقه . ملاعبه . (منتهی الارب ). تَلعاب . (تاج المصادر بیهقی ) :
ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن .

سنائی .


گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد... گوسفندی است با زنی بازی میکند... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود. (سندبادنامه ص 81).
رخ چون لعبتش در دلنوازی
بلعبت باز خود میکرد بازی .

نظامی .


غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلاله ٔ جعدت همی کند بازی .

سعدی .


چندانکه نشاط کرد وبازی
در من اثری نکرد و سوزی .

سعدی (هزلیات ).


|| عبث . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || میدان داری کردن . تظاهر نمودن :
به ایوان نمانم که بازی کنی
ببازی همی سرفرازی کنی .

فردوسی .


مسجدی کز حرام بر سازی
عاقبت خر در آن کند بازی .

اوحدی .


|| حادثه پیش آوردن . واقعه نشان دادن . شعبده و نیرنگ بازی کردن :
بگیتی که داند بجز کردگار
که فردا چه بازی کند روزگار.

فردوسی .


یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار.

فردوسی .


زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم .

ناصرخسرو.


- بخون خویش بازی کردن ؛ خود را در مهلکه افکندن . جان بخطر دادن :
آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان ، و آنکه بگریزد به خون لشکری .

سعدی .


و رجوع به بازی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ادعای شهبازی داشتن . خود راباز (مرغ معروف ) دانستن . کار باز کردن : به تاراج خود ترکتازی کنی که گنجشک باش...
لج بازی کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیهیدن . لجاج کردن . ستیزه کردن .
شاه بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لعب «شاه و وزیر» کردن کودکان . و شاه بازی آن است که اطفال یکی را شاه کنند و دیگری را وزیر و بعضی ر...
روبه بازی کردن . [ ب َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روباه بازی کردن . رجوع به روباه بازی کردن شود : روبه بازی مکن در صف عشاق زانک زشت بود پیش گ...
زبان بازی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مکالمه کردن . باهم سخن گفتن . (آنندراج ) : سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش زبان بازی بکامل میک...
خانم بازی کردن . [ ن ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) زنا کردن . جنده بازی کردن . فحشا کردن .
روباه بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله گری کردن . چون روباه مکر و فریب و فسون بکار بردن . نیرنگ بازی کردن . دیصان . (تاج المصادر بیهقی ...
بامبول بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حقه بازی کردن . تزویر کردن . رجوع به بامبول و بامبول باز شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.