باقی
نویسه گردانی:
BAQY
باقی . (اِخ ) نام قاضیی در ولایت قائن . محمد مفید مستوفی آرد: در سنه ٔ ست و خمسین و تسعمائة (956 هَ . ق .) در پنج قریه از ولایت قائن زلزله ٔعظیم وقوع یافت چنانچه سه هزار کس در زیر خاک مانده براه عدم شتافتند. مشهور است مولانا باقی قاضی آن ولایت در علم نجوم مهارت تمام داشته در یکی از قرای خمسه میبود. به اهل آن مکان خبر داد که احتیاط مقتضی آن است که از ده بیرون رفته در خانه ها توقف مکنید. مردم ده سخن او را مسموع نداشته ، قاضی با متعلقان بیرون رفته تا نصف شب در صحرا بود از سرما متأثر شده به مبالغه ٔ فرزندان به ده آمد و همان ساعت زلزله واقع شد و قاضی با همه ٔ فرزندان و متعلقان در زیر خاک مانده به عالم بقا رفتند. (از جامع مفیدی ص 839 و 840).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
باقی . (اِخ ) (محمودافندی ) از شعرای بزرگ عثمانی است . او بسال 933 هَ . ق . در استانبول تولد یافت ، فرزند مؤذن جامع سلطان محمد فاتح بود و به ...
باقی . (اِخ ) (... نهاوندی ) شاعری بوده است از مردم نهاوند. وی در هندوستان در خدمت خان خانان بوده و در شرح حال این خان و اجدادش کتابی ب...
باقی . (اِخ ) (...هروی ) از شعرای ایرانی و اهل هرات بوده . از اوست :او سخن از کشتن من میکندمن بهمین خوش که سخن میکند.(از قاموس الاعلام ت...
بی باقی . (ص مرکب ) بدون باقی . تمام و کمال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).- بی باقی شدن ؛ کامل شدن . (ناظم الاطباء).
باقی دار. (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ باقی . نگهدارنده ٔ مانده ٔچیزی . || که بر عهده ٔ او از حساب چیزی بود. که تسویه ٔ حساب نکرده باشد. که در آنچ...
هنر عبا بافی یکی از صنایع دستی دیرینه و زیبا و ظریف شهر نایین میباشد. از قدیم الایام این صنعت در بوشهر، کوهپایه و بخش محمدیه شهر نایین رواج داشتهاست...
باقی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) پس مانده خور. خورنده ٔ بازمانده : قطب شیر وصید کردن کار اوباقیان این خلق باقی خوار او. مولوی .زانکه باقی خو...
باقی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد که در 18 هزارگزی باختر مهریز و22 هزارگزی راه شوسه ٔ یزد به انار واقع است ...
ابن باقی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) علی بن حسین بن حسان بن باقی . عالم شیعی در قرن هفتم هجری ، معاصر با محقق اول . تاریخ وفات او در دست نیست . خود...
باقی مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تتمه . بازمانده . (ناظم الاطباء). نثیلة. (منتهی الارب ). پس مانده . (آنندراج ).مانده . (لغات فرهنگس...