بالع
نویسه گردانی:
BALʽ
بالع. [ ل ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از بلع. فروبرنده از حلق . بلع کننده . اوبارنده . || (اِخ ) نام یکی از دو ستاره ٔ سعد بُلَع. نام ستاره ٔ روشن تر از دو ستاره ٔ سعد بلع.
واژه های همانند
۴۶۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
گچ بالا. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، در 35000گزی شمال کرمان ، سر راه مالرو چترود به شهداد. سکنه ...
نجف بالا. [ ن َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد، در 30 هزارگزی جنوب غربی مانه و 2 هزارگزی شمال راه بجنورد...
نخل بالا. [ ن َ ] (ص مرکب ) که قد او در رسایی چون نخل بود. مستقیم اندام . تناور. بلندقد. بالابلند : سر زنگی نخل بالا فتادچو زنگی که از نخل خر...
بالا کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات چهاردانگه ٔ هزارجریب ساری . و رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 163 و 166 و رجوع به بالا کولا شود.
بالا کوه . (اِخ ) دهی است از دهستان طارم علیا بخش سیردان شهرستان زنجان که در 114 هزارگزی شمال باختر سیردان و 21 هزارگزی راه مالرو عمومی ...
بالا کوه . (اِخ ) نام جلگه ایست که شهر فسا در آن افتاده است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بالا کوه . (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 30 هزارگزی جنوب باختری دهدز برکنار راه مالرو جرخاله به قلعه تل واقع است . ناحیه ...
بالا زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . برگرفتن . بالا گرفتن . || ورمالیدن ، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن .- بالا زدن آب ؛ ارتفاع...
بالا سنگ . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر که در 5 هزارگزی شمال کلیبر و 5 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است ...
بالا شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) صعود گرفتن . برشدن . قرار گرفتن در فوق .بر بالا شدن : اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا ...