بت . [ ب َ ] (اِ) مرغابی و معرب آن بط است . (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). جوالیقی در ذیل بط آرد:
بط پرنده ٔ معروف به قول ابن جنی بمناسبت صدایش بدین نام خوانده شده و صاحب کتاب الالفاظ الفارسیه آنرا معرب بت پنداشته است
: یکی رود کز سیم گفتی مگر
ببسته است گردون زمین را کمر
ز هر سو بی اندازه در وی بجوش
بتان پرندین پر دله پوش .
اسدی .
-
خربت ؛ بت بزرگ را گویند که غاز باشد و آنرا خربته نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری )
: تاک را دیدم آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچو دم روباهان
باز رز را گفت ای دختر بی عصمت
۞ این شکم چیست چو پشت و شکم خربت .
منوچهری .
و رجوع به خربت شود.