بت
نویسه گردانی:
BT
بت . [ ب َت ت ] (ع مص ) قطع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بریدن . قطع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قطع کردن و یکسو کردن کاری را. (یادداشت مؤلف ). و ازینجاست بت که به شنگرف بر سر هر فقره ٔ نثر می نگارند و آن اشارت است به این معنی که فقره ٔاول تا اینجا قطع شد و فقره ٔ دیگر شروع گردید. (غیاث اللغات ). هم لازم و هم متعدی است . (ناظم الاطباء).
- امثال :
سکران لایبت امراً ؛ شخص مست قطع و یک سو نمی کند کار را. (ناظم الاطباء).
|| امضا و گذراندن کاری را. || جزم کردن نیت را. (از اقرب الموارد). نیت کردن .عزم کردن . در دل گرفتن . (یادداشت مؤلف ). || جزم و نیت کردن روزه از شب . (از اقرب الموارد): لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل ؛ نیست روزه مر کسی را که نیت و عزم نکند آن را از شب . (ناظم الاطباء).
- البته (از ال + بت + ة) یکبار بریدن . (آنندراج ).
- || مأخوذ از تازی بصورت قید تأکید بجای بیقین . بیگمان . حتماً و مانند اینها.
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
بت . [ ب ُ ] (اِ)آن تندیس که به صور گوناگون سازند و بجای خدای پرستش کنند. مجسمه که برای پرستش ساخته میشود. (فرهنگ نظام ). وَثَن . (منتهی...
بت . [ ب َ ] (اِ) مرغابی و معرب آن بط است . (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). جوالیقی در ذیل بط آرد:بط پرنده ٔ معروف ...
بت . [ ب َ ] (اِ)آهار جولاهگان را گویند یعنی آشی که بر روی کار مالند. (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان قاطع) (از ن...
بت . [ ب َت ت ] (ع اِ) طیلسان خز و مانند آن و از این معنی است :من یک ذابت فهذا بتی مصیف مقیظ مشتی . (اقرب الموارد).طیلسان خز و صوف و مانن...
بت . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ به هندی یکی از نامهای ستاره ٔ عطارد است . (از ماللهند ص 105).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دو اسب بوده است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دهی است در عراق نزدیک راذان . (ناظم الاطباء). و از آن است احمد کاتب بن علی و عثمان فقیه بصری (منتهی الارب ) (آ...
سرخ بت . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) سرخ بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان از مضافات کابل در سرحد بدخشان از سنگ تراشیده . گویند بلندی هر یک ...
بت رو. [ ب ُ ] (ص مرکب ) بت روی . که روی چون بت دارد. که زیباست . زیباروی . خوبروی . خوشگل . دلبر. معشوق . جمیل . زیبا مانند بت . (ناظم الاطباء...
بت شکن . [ب ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) که بت شکند. که بتها را براندازد. بت شکننده و خراب کننده ٔ بتخانه و زایل کننده ٔ بت پرستی . کسی که بت می شک...