اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بت

نویسه گردانی: BT
بت . [ ب َت ت ] (ع مص ) قطع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بریدن . قطع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قطع کردن و یکسو کردن کاری را. (یادداشت مؤلف ). و ازینجاست بت که به شنگرف بر سر هر فقره ٔ نثر می نگارند و آن اشارت است به این معنی که فقره ٔاول تا اینجا قطع شد و فقره ٔ دیگر شروع گردید. (غیاث اللغات ). هم لازم و هم متعدی است . (ناظم الاطباء).
- امثال :
سکران لایبت امراً ؛ شخص مست قطع و یک سو نمی کند کار را. (ناظم الاطباء).
|| امضا و گذراندن کاری را. || جزم کردن نیت را. (از اقرب الموارد). نیت کردن .عزم کردن . در دل گرفتن . (یادداشت مؤلف ). || جزم و نیت کردن روزه از شب . (از اقرب الموارد): لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل ؛ نیست روزه مر کسی را که نیت و عزم نکند آن را از شب . (ناظم الاطباء).
- البته (از ال + بت + ة) یکبار بریدن . (آنندراج ).
- || مأخوذ از تازی بصورت قید تأکید بجای بیقین . بیگمان . حتماً و مانند اینها.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بت خواره . [ ب َ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) (از: بت = آهار واش جولاهگان + خواره = خورنده ) دشنام گونه ای است جولاهگان را : یاقوتی جولاهه بم...
بت پرستی . [ ب ُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عبادت اصنام . بت پرستیدن . وثنیت . ستایش بت . عبادت بت . پرستش بت . (از ناظم الاطباء). رجز. (منتهی الار...
بت پیکر. [ ب ُ پ َ / پ ِ ک َ ](ص مرکب ) زیباروی . که اندام چون بت دارد. که دارای تناسب اندام است . مجازاً، معشوق . محبوب : بدو اندرون خفته...
بت تنگری . [ ] (اِخ ) ۞ لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمل...
بت فرخار. [ ب ُ ت ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بت که منسوب به فرخار (شهری و بتکده ای در ترکستان ) باشد : گر باد به فرخار برد شیمه ٔ داروت...
پل بت تا. [ پ ُ ب ِ ] (اِخ ) معاون قونسول فرانسه در موصل بسال 1842م . او بتصور اینکه نینوای قدیم در این محل است در تپه «کویونچیک » برای ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بت پرستنده .[ ب ُ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ بت . بت پرست . که بت پرستد. شمن . صنم پرست . وثنی : وگرنه یکی بت پرستنده مردنه با ...
بت پرستیدن . [ ب ُ پ َ رَ دَ ] (مص مرکب ) بت پرستی . عبادت اصنام . پرستش بتان : بت پرستیدن به از مردم پرست پند گیر و کار بند و هوش دار. ابوسلی...
اسکندر بت شکن . [ اِ ک َ دَ رِب ُ ش ِ ک َ ] (اِخ ) (سلطان ) یکی از حکمرانان کشمیر. جد وی شاه میردرویش ، دین اسلام را در سرزمین مزبور داخل کرد....
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.