گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بختی نویسه گردانی: BḴTY بختی . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است . (فرهنگ سخنوران ). ازوست :امید جور از تو ندارم چه جای لطف نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است .(ازقاموس الاعلام ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی بختی بختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شت... بختی بختی . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمو... بختی بختی . [ب ُ ] (اِخ ) لقب ابن عمر کوفی عیار. (منتهی الارب ). بختی بختی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). بختی بختی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بخت . (ناظم الاطباء). رجوع به بخت شود. نیک بختی نیک بختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) سعادت . توفیق . فلاح . خوشبختی : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختی ام را بر روی او نشان است . رو... الله بختی الله بختی معنی (اَلú لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی ، اتفاقی . فرهنگ فارسی معین دیکشنری انگلیسی ترکی عربی aleatory, casual, devil-may-care, erratic, fl... اشتر بختی اشتر بختی . [ اُ ت ُ رِ ب ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر خراسانی : از من عجب میکردند که یا بنت ذویب ، این نه آن خر است که با ما براه می آ... تیره بختی تیره بختی . [ رِ / رَ ب َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . تیره روزی . سیه روزی . شقاوت : کجا کاهلی تیره بختی بودبه او بر همی رنج و سختی بود. فردوسی .ر... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود