اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدء

نویسه گردانی: BDʼ
بدء. [ ب َدْ ءْ ] (ع مص ) آغاز کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ابتدا کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نو بیرون آوردن چیزی را نه بر مثالی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). انشاء. اختراع . (از اقرب الموارد): بدء الشی َٔ؛ نو بیرون آورد آن را نه بر مثالی . (منتهی الارب ). || از بلد خود بیرون رفتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به سرزمین دیگر رفتن و غربت گزیدن . (از اقرب الموارد). بدء من ارضه ؛ از بلد خود بیرون رفت . (منتهی الارب ). || آفریدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بدء اﷲالخلق ؛ آفرید خدا خلق را. (منتهی الارب ). || مبتلا گردیدن به آزار جدری یا حصبه و بیمار شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). آبله یا حصبه گرفتن . (از اقرب الموارد): بُدِی َٔ (مجهولاً)؛ مبتلا گردید به آزار جدری یا حصبه و بیمار شد. (منتهی الارب ). یقال متی بدی ٔ فلان ؛ ای متی مرض یسأل به عن الحی والمیت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کندن : بده البئربدء، (از باب فتح ) کند چاه را ۞ . (ناظم الاطباء). || حادث شدن : بده الشی ٔ؛ حادث شد آن چیز. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
روان بد. [ رَ وام ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) نفس کل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نفس کل که روان فلک نهم باشد و آن را روامبد نیز گویند. (آنندراج ) (...
سروش بد. [ س ُ ب َ ] (اِ مرکب ) سالار فرشتگان که نخستین خرد است و به تازی عقل اول گویند و آن را سروش سالار و سروش سترگ نیز گفته و خوانده ...
طالع بد. [ ل ِ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بخت بد. طالع نحس . طالع نگون . بخت نامیمون : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم .نظامی ...
چشم بد. [ چ َ / چ ِ م ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام ). چشم...
بد آوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دچار مانع شدن . شکست خوردن . بدشانسی آوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). پیش آمدهای بد برای کسی پیش ...
گاروک بد. [ ب َ ] (اِ) رئیس کارگران سلطنتی و غیره در ایران باستان .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بد آموختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بد و زشت تعلیم دادن : بپروردشان از ره بدخویی بیاموختشان کژّی و جادویی ...ندانست خود جز بد آموختن جز از کشت...
اندرز بد. [ اَ دَ ب َ ] (ص مرکب ) ناصح . واعظ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اندرزبذ شود.
بد خواستن . [ ب َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . (یادداشت مؤلف ) : کی نامور سرسوی آسمان برآورد و بد خواست بر بدگمان . فردوسی (از یاددا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.