برق
نویسه گردانی:
BRQ
برق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن برق و روشنی . (آنندراج ). درخشیدن . (منتهی الارب ). برق زدن . ظاهر شدن برق . (اقرب الموارد.) || برآمدن ستاره . (منتهی الارب ). || ترسیدن و توعد. (از اقرب الموارد). || آراسته شدن و زینت گرفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خویشتن برآراستن . (تاج المصادر بیهقی ). || اندک زیت یا روغن ریختن در طعام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بلند کردن ماده شتر دم را و آبستنی وانمود کردن و آبستن نبودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آبستن نمودن شتر بی آبستنی . (تاج المصادر بیهقی ). || برق السقاء؛ گداخته شدن روغن خیک از گرما و از هم وارفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجم...
برق . [ ب َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیره شدن چشم و حیران شدن آن . خیره شدن . ...
برق . [ ب َ رَ ] (معرب ، اِ) بره و این معرب بره است . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، ابراق ، بُرقان ، بِرقان . (منتهی الارب ) (...
برق . [ ب َ رِ ] (ع ص ) سِقاء برق ؛مشک که از گرما روغن آن گداخته و پریشان شده و دیگربار گرد نیامده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
برق . [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرقة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خاک با سنگ وریگ و گل درآمیخته . (آنندراج ). رجوع به برقة شود.
برق . [ ب ُ ] (ع اِ) سوسمار. ضب . (منتهی الارب ). رجوع به برقاء شود.
برق . [ ] (اِخ ) نام کوهی است بمکران و در زیر آن معدن یاقوت سرخ باشد. (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر سنجاری ).
رخشتاب , الکتریسیته
برق آسمانی = آذرخش
مهندس برق = هنداسگر رخشتاب
برق در سنسکریت بره barh به معنی درخشیدن است و از سنسکریت به عربی رفته چون «ق» و «غ» جایگزین «ه» می شوند.*** فانکو آدینات 09163657861
برق برق زدن . [ ب َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) درخشیدن .سخت صیقلی بودن . سخت براق بودن . رجوع به برق شود.