گفتگو درباره واژه گزارش تخلف برین نویسه گردانی: BRYN برین . [ ب ُ ] (اِ) پارچه ٔ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان ) تراشه . قاش . قاچ . (یادداشت دهخدا) : چون برید و داد او را یک برین همچو شکّر خوردش و چون انگبین .مولوی (از آنندراج ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی برین برین . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بر. بالایین ، یعنی بلندترین و بالاترین ، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان ). برت... برین برین . [ ب َرْ رَ ](ع اِ) تثنیه ٔ برّ. رجوع به بر شود. || (اِخ ) ایالاتی که به بحر ابیض و اسود متصل اند. (ناظم الاطباء). || کنایه از عرب ... برین برین . [ ب ِ ] (اِ) هر سوراخ را گویند عموماً، و سوراخ تنور را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). سوراخ زیر تنور و کوره و دمگاه و غیره . (یادداشت دهخدا... برین برین . [ ب ُ ] (اِمص ) بریدن پارچه و جامه و امثال آن . برینش . قطع. (فرهنگ فارسی معین ). برین برین . [ ب ُ / ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بُرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برة شود. برین برین . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) عبداﷲ داری ، مکنی به ابوهند. صحابی است . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابوهند شود. برین برین . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 395 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات... آب برین آب برین . [ آب ْ، ب َ ] (اِ مرکب ) کنار جوی را گویند که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند وبیرون رود یا پیوسته تراوش میکرده باشد. ... باد برین باد برین . [ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان ). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا م... خلد برین خلد برین . [ خ ُ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهشت بالایین . (ناظم الاطباء) : همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن که سوی خلد برین باشدت ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود