اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بست

نویسه گردانی: BST
بست . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) وادیی به سرزمین اربل از ناحیه ٔ آذربایجان در جبال . (از معجم البلدان ). نام وادیی در اربل . (ناظم الاطباء). رودی است در اربل از ناحیه ٔ آذربایجان . (مرآت البلدان ج 1 ص 200).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خون بست . [ خوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خون بر. آنچه موجب بند آمدن خون از زخمی شود از داروها. || (اِ مرکب ) فدیه ٔ قتل . خونبها. دیه .
پای بست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) گرفتار. پای بسته . مقید. اسیر محبت . (برهان ) : بعد از اعلام احوال آن جماعت که پای بست دام فعل خویش گشته بو...
پشت بست . [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب )گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع). || گلیمی که زنان بر س...
تنگ بست . [ ت َ ب َ ] (ن مف مرکب ) (از: تنگ ، بار + بست ، مخفف ِ بسته ) صفت بار و کالا: تنگ بست فروختن ؛ فروختن در دکان نه در انبار که خرج برگ...
جر و بست . [ ج َرْ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید مصحف یا لهجه ٔ عامیانه در جر و بحث باشد.
زد و بست . [ زَ دُ ب َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) زدن وبستن . زدوبند.ساخت و پاخت . قرار و مدار. رجوع به زد و بند شود.
اسکلت - استخوان بندی
بست بند. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنه ٔ شمالی کوه فلات ونک قر...
بست نصب . [ ب َ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ بند یا گیره ای که برای نگاه داشتن چیزی بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ).
بند و بست . [ ب َ دُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آنچه از آهن وجامه و جز آن را بهم بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).- بند و بست بودن ؛ بسته بود...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.