اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بسر

نویسه گردانی: BSR
بسر. [ ب ُ / ب ُ س ُ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما و آنچه از شکوفه ٔ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سَیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جَدّال و سَراد و خَلال و چون اندکی کلان گردد آن را بغو خوانند و چون از آن کلان شود بُسر است بعد از آن مَخَطَّم بعد از آن مُوَکِّت بعد از آن تَذنوب . بعد از آن جُمسَه بعد از آن ثَعدَه و خالع و خالعة و چون پختگی آن بانتها رسید رطب نامند و مَعود و بعد از آن تمر. (منتهی الارب ). کنک خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). خرمای خام که هنوز پخته نشده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). خارک . (مهذب الاسماء). خرما هنگامیکه هنوز زرد است . (دزی ج 1 ص 83). خرما پیش از رطب نشدن و آن هنگامی است که رنگ بگیرد و نرسد. (از اقرب الموارد). خاره خرما. خرمای نرسیده . خرما که هنوز پخته و رطب نشده باشد. خرمای ترش و شیرین . غوره ٔ خرماست که زرد و مایل به شیرینی شده باشد و مرتبه ٔ چهارم از مراتب هفتگانه ٔ خرما باشد و در هر مرتبه حرارت آن می افزاید. (از فهرست مخزن الادویه ) و رجوع به ص 140 همین کتاب و شعوری ج 1 ورق 214 شود :
درد عسر افتاد و صافش یسر آن
صاف چون خرما و دردی بسر آن .

مولوی .


جالینوس در کتاب اغذیه ٔ خویش گفته است در شهرهای معتدل بسر نمیرسد و خرمای تر نمیشود و بدین جهت نمیتوان آن را در آفتاب خشک کرد و در انبار اندوخت . از این رو در اینگونه شهرها مردم ناگزیر تازه ٔ آن را میخورند. و رجوع به بُسُر و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 78 ودزی ج 1 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و ابن بیطار متن عربی ص 94 و ترجمه ٔ فرانسوی ص 226 شود. || تازه از هر چیز. (آنندراج ). نو و تازه از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || آب باران تازه باریده . ج ، بِسار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوان ، مرد باشد یا زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). جوان خواه مرد باشد و یا زن . (ناظم الاطباء).
- بسرالسکر ؛ نوعی مرغوب و شیرین از غوره ٔ خرما. رجوع به جیسوان و دزی ج 1 ص 83 شود.
- لک بسر ؛ نوعی صمغ. رجوع به دزی ج 1 ص 83 شود.
- حجرالبسر ؛ نام سنگ سفیدیست که به شکل در بزرگی باشد. رجوع به دزی ج 1 ص 83 و کلمه ٔ حجرالبسر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بسر باری . [ب ِ س َ ] (ص مرکب ) حمل شده ٔ به روی سر و به روی بار. (ناظم الاطباء). باری که بر سر بود. (مؤید الفضلاء).
دیگ بسر. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) وجود موهومی که کودکان را از آن ترسانند و گاه بر کسی پوستین وارونه پوشند و دیگی بر سر او نهند و بکودکان نمای...
چادر بسر. [ دَ / دُ ب ِ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه است از زن . لچک بسر.
کلم بسر. [ ک َ ل َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) بمزاح یا تحقیر، کنایه از معمم . آخوند. دستاربند. مندیل بند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گالی بسر. [ ب ِ س َ ] (اِ) ۞ دسته بسه بامهای پوشالی بزبان گیلی . گالی پوش .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بسر وچشم . [ ب ِ س َ رُ چ َ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) بسر و دیده . رجوع به بسرو جان شود. بجهت تعظیم امر در وقت قبول کردن کاری گویند. و...
بسر دویدن . [ ب ِ س َ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دویدن به کمال سرعت و مبالغه کردن در آن . (از آنندراج ). به سرعت دویدن . || بعضی از محققی...
بسر کشیدن . [ ب ِ س َ ک ِ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر سر کشیدن یکدفعه . لاجرعه کشیدن . (غیاث ) (آنندراج ). یکباره نوشیدن : جام داغی از جنون ، عالی...
بسر رسیدن . [ ب ِ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن . (آنندراج : بسر رسید) : خنجر بدست بر سرم آن سیمبر رسیدگفتم که چیست گفت که عمرت ب...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.