اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بط

نویسه گردانی: BṬ
بط. [ ب َطط ] (ع مص ) ۞ شکافتن ریش و جراحت . (زوزنی ). کفانیدن ریش را. (منتهی الارب ). نشتر زدن قرحه را. شکافتن جراحت . (مؤید الفضلاء). شکافتن جراحت و همیان و مانند آن . (از اقرب الموارد) ۞ . || شکافتن همیان . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بت . [ ب َت ت ] (ع مص ) قطع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بریدن . قطع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قطع کردن و یکسو کردن کاری ...
بت . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ به هندی یکی از نامهای ستاره ٔ عطارد است . (از ماللهند ص 105).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دو اسب بوده است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دهی است در عراق نزدیک راذان . (ناظم الاطباء). و از آن است احمد کاتب بن علی و عثمان فقیه بصری (منتهی الارب ) (آ...
بت رو. [ ب ُ ] (ص مرکب ) بت روی . که روی چون بت دارد. که زیباست . زیباروی . خوبروی . خوشگل . دلبر. معشوق . جمیل . زیبا مانند بت . (ناظم الاطباء...
بت شکن . [ب ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) که بت شکند. که بتها را براندازد. بت شکننده و خراب کننده ٔ بتخانه و زایل کننده ٔ بت پرستی . کسی که بت می شک...
بت خاک . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کابل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بت خال . [ ب ُ ] (اِخ ) بت خاله . نام بتخانه ای است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
بت بو. [ ب َ ] (اِ) ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک . (ناظم الاطباء).
بت تا. [ ب ُ ] (اِخ ) ۞ پل . از مستشرقان است . وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیمانده ٔ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.