بعج
نویسه گردانی:
BʽJ
بعج . [ ب َ ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شکم بشکافتن . (زوزنی ). شکافتن شکم . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || اخته کردن خروس . اخته کردن . خواجه کردن . (دزی ج 1 ص 99). || مبالغه کردن در خیرخواهی کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریختن باران و شکافتن زمین را: بعج المطر الارض . (منتهی الارب ). || در اندوه انداختن کسی را محبت :بعجه الحب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بعج . [ ب َ ع ِ ] (ع ص ) مرد سست رفتار، گویا معوج البطن است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
یکی از غذاهای معروف تاجیک ها در ایام نوروز می باشد. در این غذا کله پاچه گوسفند را با گندم پخته و دیگران را با آن مهمان میکنند.
باج . (اِ) باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی ۞ پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج ۞ اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاش...
باج . (اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه ٔ اوستائی وچ ۞ است که در سانسکریت واچ ۞ و در پهلوی واج ۞ یا واجک ۞ ...
باج . (اِ) معرب «با» و «وا» در سکبا و آش با. ج ،باجات . رجوع به «با» و «وا» در همین لغت نامه شود.
باج . (ع اِ) در اصطلاح موسیقی ، بم . (دزی ج 1 ص 47).
باج . (پیشوند) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب ، و از اینجاست باژگونه و باژ. (آنندراج ) (انجمن آرا).ظاهراً در بعضی از لهجه های ماو...
باج . (اِخ ) رب النوع جهت ، بین مغرب و شمال . (تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 233 و 262). و رب «سوات » از منازل قمر.
باج . (اِخ ) موضعی است به انبار. احمدبن یحیی بن جابر گوید بر علی بن ابیطالب علیه السلام در انبار گذشتم ، پس مردم ده با هدایا به استقبال و...
باج . (اِخ ) دهی است از طوس مولد فردوسی . (آنندراج ). رجوع به باژ شود.