بلخ
نویسه گردانی:
BLḴ
بلخ . [ ب َ ] (ع ص ) مرد متکبر و بزرگ منش . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بِلخ . و رجوع به بِلخ شود. || (اِ) طول . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || درخت سندیان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سندیان شود. || بیدمشک . (بحر الجواهر).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
بلخ . [ ب َ ] (اِ) کدوئی که شراب در آن کنند. (از برهان ) (از آنندراج ) : بهای یاسمن و چکریم فرست امروزکه دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار. سوزنی...
بلخ . [ ب َ ] (اِخ ) شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم ، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکرده...
بلخ . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) تکبر کردن . (از اقرب الموارد). تکبر کردن بزرگ منشی نمودن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ).
بلخ . [ ب ِ ] (ع ص ) مرد متکبر و بزرگ منش . (منتهی الارب ). متکبر در نفس خود. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلیخ . و رجوع به بَلخ شود.
بلخ . [ ب ُ / ب ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ بَلیخ که نهریست در جزیره . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد، از تاج ). رجوع به بَلیخ شود.
این نام در اوستایی: باخذی bâxżi؛ پارسی باستان: bâxtri؛ سنسکریت: bâlhava (جای پیشرفت بافتنی؛ چون هنر قالی بافی در آن جا بسیار پر رونق بوده است)؛ پهلوی:...
واسط بلخ . [ س ِ طِ ب َ] (اِخ ) از دهکده های بلخ است . (از معجم البلدان ).
دیوان بلخ 3
کنکاش ضرب المثل "دیوان بلخ"
نوشته ی محمد مهدی حسنی
الف – جای کاربرد و معنای مثل:
این مثل سایر(روان) در ...
بلخ بامی . [ ب َ خ ِ ] (اِخ ) لقب شهر بلخ است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلخ شود : درم بستد از بلخ بامی به رنج سپرد ونهادیم یکسر به ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.