گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بلخ نویسه گردانی: BLḴ بلخ . [ ب َ ] (اِ) کدوئی که شراب در آن کنند. (از برهان ) (از آنندراج ) : بهای یاسمن و چکریم فرست امروزکه دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار. سوزنی .|| آوند شراب ، بطور مطلق . (از هفت قلزم ) (از مؤیدالفضلا). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی بلخ بلخ . [ ب َ ] (ع ص ) مرد متکبر و بزرگ منش . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بِلخ . و رجوع به بِلخ شود. || (اِ) طول . (منتهی ا... بلخ بلخ . [ ب َ ] (اِخ ) شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم ، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکرده... بلخ بلخ . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) تکبر کردن . (از اقرب الموارد). تکبر کردن بزرگ منشی نمودن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ). بلخ بلخ . [ ب ِ ] (ع ص ) مرد متکبر و بزرگ منش . (منتهی الارب ). متکبر در نفس خود. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلیخ . و رجوع به بَلخ شود. بلخ بلخ . [ ب ُ / ب ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ بَلیخ که نهریست در جزیره . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد، از تاج ). رجوع به بَلیخ شود. بلخ این نام در اوستایی: باخذی bâxżi؛ پارسی باستان: bâxtri؛ سنسکریت: bâlhava (جای پیشرفت بافتنی؛ چون هنر قالی بافی در آن جا بسیار پر رونق بوده است)؛ پهلوی:... واسط بلخ واسط بلخ . [ س ِ طِ ب َ] (اِخ ) از دهکده های بلخ است . (از معجم البلدان ). دیوان بلخ دیوان بلخ 3 کنکاش ضرب المثل "دیوان بلخ" نوشته ی محمد مهدی حسنی الف – جای کاربرد و معنای مثل: این مثل سایر(روان) در ... بلخ بامی بلخ بامی . [ ب َ خ ِ ] (اِخ ) لقب شهر بلخ است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلخ شود : درم بستد از بلخ بامی به رنج سپرد ونهادیم یکسر به ... کارنامه بلخ این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود