بوق
نویسه گردانی:
BWQ
بوق . [ ب َ ] (ع مص ) بدی و خصومت آوردن . || رسیدن قوم را داهیه ٔ سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن . (المصادر زوزنی ). || دزدیدن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا شدن از غیب : باق بک ؛ پیدا شد بر تو از غیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یورش کردن و به ستم کشتن : باق القوم علیه ؛ یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراز کردن : باق به ؛ فراز کرد وی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تباه و هلاک شدن مال . || ستم کردن کسی بر کسی . || درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بوغ . [ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن خون بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن کسی را. (از اقرب الموارد). و یقال : انک ...
بوغ . (اِ) بالاپوشی است از جامه و چرم خصوصاً. (آنندراج ). روپوش و لفافه ، ویژه لفافه ٔ چرمی و چنته . (ناظم الاطباء).
بوغ . (اِ) بوق . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بوق شود.
بوغ . (اِخ ) دهی است به ترمذ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دهی است به ترمذ. از آنجا است : ابوعیسی محمدبن عیسی بن سورةبن شداد ب...
بوغ بند. [ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که در آن چیزی بندند. (آنندراج ). پارچه ای که در آن چیزی پیچند. (ناظم الاطباء).
قلعه بوغ . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، واقع در 13هزارگزی باختر قصرقند و کنار راه فرعی نیک شهر به قصرقند موقع ج...