اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بوم

نویسه گردانی: BWM
بوم . (اِ) زمین شیارنکرده . (برهان ). زمین غیرآبادان و ناکاشته . (رشیدی ). زمین شیارنکرده و ناکاشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مرز. (فرهنگ فارسی معین ). زمین شیارنکرده و غیرآبادان و ناکاشته . ضد مرز که زمین کاشته ٔ زراعت کرده را گویند و رشیدی گفته که بوم زمین کاشته و مرز و کنارهای آن که قدری بلند کرده اند و این بیت حکیم سنائی در حدیقه شامل هر دو معنی است ۞ که گفته :
کشوری را که عدل عام ندید
بوم در بومش ۞ ایچ بام ندید.

(آنندراج ) (از انجمن آرا).


و تحقیق آن است که بوم میان زمین کاشته و مرز کناره های آن ... وپاکیزه بوم ؛ از جای پاک و از خاک پاکیزه . (رشیدی ). ضد مرز. (ناظم الاطباء). || سرشت و طبیعت . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی سرشت و خو گفته ، مستند به شعر سعدی : مصراع : «شنیدم که مردیست پاکیزه بوم » و در این تأمل است . (از رشیدی ). سرشت وطبیعت و خوی . (ناظم الاطباء). بمعنی سرشت و طبیعت نیز آمده چنانکه گویند پاکیزه بوم ؛ یعنی از خاک پاک و خوش سرشت چنانکه شیخ سعدی گفته :
شنیدم که مردیست پاکیزه بوم
شناسا و رهبر دراقصای روم .

(آنندراج ).


گرت بیخ اخلاص در بوم ۞ نیست
از این در کسی جز تو محروم نیست .

سعدی .


|| سرزمین . ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا «بومی » ۞ ، سانسکریت «بهومی » ۞ ، پارسی باستان «بوم » ۞ ، پهلوی «بوم » ۞ ، بمعنی سرزمین آمده . سنایی غزنوی به دو معنی آورده ۞. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شهر و بلاد. (ناظم الاطباء):
سپاهی پر از جاثلیقان روم
که پیدا نبود از پی اسب بوم .

فردوسی .


اگر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم .

فردوسی .


بفرمود تا قیصر روم را
بیارند سالار آن بوم را.

فردوسی .


مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.

(ویس و رامین ).


فرستادش بهدیه مال بی مر
پذیرفتش خراج بوم خاور.

(ویس و رامین ).


ز خاور همی آمد این آن ز روم
بسی یافته رنج و پیموده بوم .

اسدی .


در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیب دان را.

ناصرخسرو.


دل خزینه ٔ تست شاید کاندر او از بهر وی
بام و بوم از علم سازی وز خرد پرهون کنی .

ناصرخسرو.


بوم چالندرست مرتع من
مار و رنگم دراین نقاب و ثغور.

مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 268).


نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم .

سوزنی .


مناز عیش که نامردی است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا.

خاقانی .


ازنرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم .

نظامی .


ره پیش گرفت پیر مظلوم
آشفته دوید تا بدان بوم .

نظامی .


از اثر خاک تو مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشک بار.

نظامی .


دگرکین مینگیز در هیچ بوم
سر کینه خواهان مکش سوی روم .

نظامی .


در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رویست و نیکوسیر.

سعدی .


شنیدند بازارگانان خبر
که ظلم است در بوم آن بی هنر.

سعدی .


- بوم و بار :
که تا بوم و بار است فرزند تو
بزرگان که باشند پیوند تو.

فردوسی .


- بوم و بر ؛ سرزمین . (آنندراج ) :
همش پادشاهی است هم تخت و گاه
همش گنج و هم بوم و بر هم سپاه .

فردوسی .


گر ایدون که رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.

فردوسی .


بر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود ویران ز بیداد بود.

فردوسی .


بر این بوم و بر هر کس از راستان
زند بی وفا را از او داستان .

اسدی .


بر خاک فکن قطره ای از آب دو لعل
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار.

سعدی .


سبزه ٔ عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب .

نظیری نیشابوری (از آنندراج ).


- بوم و رست :
بباید کنون دل ز تیمار شست
به ایران نمانم بر و بوم و رست .

فردوسی .


بدان بوم و رست آتش اندرزنم
زبرشان همه سنگ بر سرزنم .

فردوسی .


بخورشید و دین بتان نخست
بگور و پی آدم و بوم و رست .

اسدی .


و با کلمات پاک و پاکیزه و بر، بصورت پاک بوم ، پاکیزه بوم ، بر و بوم و مرز و بوم آمده است . رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.
|| قلعه و حصار. (ناظم الاطباء) :
شد آراسته پاک دیوار بوم
همه مصر شد همچو دیبای روم .

(یوسف و زلیخا).


|| جایی که در آن کسی زندگی میکند. (ناظم الاطباء). || جا و مقام و منزل و مأوا. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || زمینه ٔ آماده شده اعم از پارچه و غیره که بر روی آن نقاشی کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- بوم طلا ؛ زمینه ٔ طلاکاری پارچه ٔ زری دوزی شده . (ناظم الاطباء). معنی ترکیبی آن زمین زرد و در قماشهای زربفت و غیره ، چیزی نقاشی کرده و کوفت ته نشان نموده که زمین آن طلایی باشد. (آنندراج ) (از غیاث ).
|| زمینه ٔ کتاب . زمینه ٔ کاغذ :
گزارنده ٔ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم .

نظامی .


|| متن . مقابل حاشیه . (یادداشت بخط مؤلف ). زمینه ٔ پارچه ٔ زردوزی شده . (فرهنگ فارسی معین ) :
سرش ماه زرین و بومش بنفش
بزر بافته پرنیانی درفش .

فردوسی .


بر آن تخت فرشی ز دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زرْش بوم .

فردوسی .


بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم .

فردوسی .


در و دیوار و بوم آسمانه
نگاریده به نقش چینیانه .

(ویس و رامین ).


هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده .

(ویس و رامین ).


ز خار است دیوار و بوم از رخام
در او کوشکی یکسر از سیم خام .

اسدی .


|| در اصطلاح بنایان ، گچ بوم گچ ِ نه شل و نه سفت سفت . (یادداشت بخط مؤلف ). || گلوله ٔ خمیر برای نان یا رشته و جز آن : دو تا بوم رشته برید. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بر و بوم . [ ب َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر، به رای مشدد به معنی زمین ناکاشته و آن لفظ عربی است + بوم ، به معنی زمین کاشته یعن...
آباد بوم . (اِ مرکب ) جای آباد : یکی شارسان کرد و آباد بوم برآورد بهر اسیران روم . فردوسی .زتوران و از هند و از چین و روم ز هر کشوری کان بد آب...
بوم خوار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) آلتی نازک فلزین برای گچ بریها. آلتی برای هموار کردن متن و زمینه ٔ گچ بریها. قلمی آهنین با نوکی پهن ، گچ ب...
میوه بوم . [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ناحیتی که از آن میوه خیزد. مقابل غله بوم . (یادداشت مؤلف ): بوان و مروست ، بوان شهرکی است با جامع ومن...
شوره بوم . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زمین شوره زار. زمین بی حاصل . (ناظم الاطباء). شوربوم . (فرهنگ فارسی معین ) : دریغ است با سفله گفتن علوم ۞ ...
فراخ بوم . [ ف َ ] (ص مرکب ) زمین و دشت پهناور : موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 250).
زاد و بوم . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مولد و وطن ؛ زادگاه و سرزمین مادری : دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تازه بوم . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جا و مقام تازه . منزل خوش و نیک . سرزمین خرم : بفرمود تا نامداران روم برفتند صد مرد از آن تازه بوم . فردوسی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.