بوی
نویسه گردانی:
BWY
بوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
بوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون ...
بوی سا. (اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه . (ناظم الاطباء). مداک . صل...
شب بوی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب بو. نام گلی است و بیشتر کبودرنگ میباشد و سفید و الوان هم می شود و شبها بوی خوش کند و آن را گل گاوچشم نیزگویند...
می بوی . [ م َ/ م ِ ] (ص مرکب ) دارای بوی باده . که بوی می دارد.
هم بوی . [ هََ ] (ص مرکب ) هم بو. رجوع به هم بو شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پلی بوی. مردی غیر مسئول و خوشگذران، بخصوص شخصی متمول با این خصوصیّات اخلاقی. این واژه انگلیسی می باشد و در این زبان بصورت «playboy» املاء می گردد.
بوی سوز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) پریخوان .بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد. (آنندراج ). || مجمر و آتشدان . (ناظم الاطباء) ...
بوی رنگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است . (از برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء).
بوی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ بوی . (آنندراج ). با بو و دارای رایحه . (ناظم الاطباء). دارای بو. دارای رایحه . بابوی . (فرهنگ فارسی معین ). || ...