اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۲ ثانیه
بی یاد و هوشی . [ دُ ] (حامص مرکب ) فراموشکاری . کم حافظه بودن .
بی وفایی کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عهدشکنی کردن . عهدشکنی . مقابل وفاداری کردن : چنین با پدر بی وفائی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . ف...
بی نیازی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) توانگر کردن کسی را. غیرمحتاج کردن او را : ترا بی نیازی دهم در جهان گشاده کنم گنجهای جهان . فردوسی .ترا بر...
بی گفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ق مرکب ) رجوع به بی گفتگو شود.
بی چک و چانه . [ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) یک کلام . بی چانه . رجوع به بی چانه شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
بی حشمتی کردن . [ ح ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی . دلیری : از این گونه خواهد بود که کم از دوهزار سوار خویشتن را بنمایند و اشتر بربایند و ...
بی چون و چرا. [ ن ُ چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) بی اندک مخالفت . (یادداشت مؤلف ). بی چون و چراتسلیم شد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بی ...
بی خر و خاوند. [ خ َ رُ وُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یعنی نه مالک چیزی و نه مملوک کسی . (آنندراج ).
بی دست و پای . [ دَ ت ُ ] (ص مرکب ) بی دست و پا در تمام معانی . رجوع به بیدست و پاشود. شاهد ذیل هم بمعنی اصلی که فقدان دست و پای باشد ...
بی دست و پایی . [ دَ ت ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی دست وپا. || بیعرضگی . بی کفایتی . || بی قدرتی . بی زوری . ناتوانی . ضعف : چون اجل...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.