گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه واژه معنی بی سیرت کردن بی سیرت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، عملی نامشروع با کسی کردن . فساد کردن (بیشتر با نابالغی ). بی سیرت کردن دختری یا پسری... بی شاخ و دم بی شاخ و دم . [ خ ُ دُ ] (ص مرکب ) (از: بی + شاخ + و + دم ) صفتی غول را یا مردی ضخم اندام و بیقواره را. || که شاخ و دم ندارد. رجوع به ... بی صورت کردن بی صورت کردن .[ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خراسان بمعنی بی بکارت کردن . بی سیرت کردن . رجوع به ترکیبات صورت شود. بی عاری کردن بی عاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی چشم و رویی کردن . تنبلی کردن . بی کم و کسر بی کم و کسر. [ ک َ م ُ ک َ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) کامل . بی نقصان . بی هیچ کمی . بی هیچ کاهش . بی چاک و بست بی چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول ، صفت دهان آرند: دهانی بی چاک و بست ؛ که بی اندیشه هرچه خواهد گوید. (از یادداشت بخط ... بی چشم و رو بی چشم و رو. [ چ َ / چ ِ م ُ ] (ص مرکب ) سخت بی حیا. کسی که هر چیز را روشن و آشکار با بی ادبی تواند گفت . بی شرم . رک گو. (ازیادداشت بخط مؤل... بی آب و رنگ بی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء). بی سر و پایی بی سر و پایی . [ س َ رُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و پا. || ناتوانی . عجز و درماندگی . (یادداشت مؤلف ). || فقر. || کنایه از فروما... بی زاد و ولد بی زاد و ولد. [ دُ وَ ل َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاد و رود. بی فرزند. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۸۶ ۸۷ ۸۸ ۸۹ ۹۰ صفحه ۹۱ از ۹۸ ۹۲ ۹۳ ۹۴ ۹۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود