اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیدار

نویسه گردانی: BYDʼR
بیدار. (ص ، اِ)که در خواب نیست . مقابل خفته . صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است . (از آنندراج ). کسی که در خواب نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که در خواب نباشد. مقابل خوابیده . صاحب غیاث گوید: مرکب از «بید» و لفظ «دار» یک دال را حذف کرده اند. یا آنکه مرکب است از «بید» ولفظ «آر» که کلمه ٔ نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است . (غیاث ) :
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد.

طیان .


شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار.

فرخی .


بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار.

اسکافی .


براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین .

اسدی .


بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.

ناصرخسرو.


هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش .

ناصرخسرو.


مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی .

ناصرخسرو.


بخت تو خواب دیده ٔ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.

خاقانی .


نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.

سعدی .


از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیده ٔ شب زنده داران را.

یغما.


|| سربرداشته . سربرآورده . مقابل آرمیده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب . (کلیله و دمنه ).
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیده ٔ بیدار.

خاقانی .


|| هشیار. آگاه . بهوش . مواظب کار. مراقب . (یادداشت مؤلف ). هوشیار. متنبه . (از ناظم الاطباء) : مهلب مردی بیدار، کاردان بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی .

فردوسی .


کنون پیشرو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش .

فردوسی .


بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با بوق و کوس .

فردوسی .


اما ایشان باید بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش برند باز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). هشیار و بیدار باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها.

ناصرخسرو.


در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم ۞ .

سوزنی .


بخت اگر خفت رای بیدار است
کز پی پاس خواب من رانده ست .

خاقانی .


بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل معلم است .

خاقانی .


بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس .

سعدی .


بلی چون برکشد تقدیر خنجر
نخست از عقل بیدار افکند سر.

میرخسرو.


نبود نیک نزد بیداران
راه بی یار و کار بی یاران .

اوحدی .


- جان بیدار ؛ جان آگاه و هشیار.
- خاطر بیدار ؛ ذهن وقاد و هشیار. هشیاردل .
- دولت بیدار ؛ بخت مساعد و پیروز. مقابل بخت خفته .
|| اهل دل . (شرفنامه ٔ منیری ). || (اِ) شعور. (غیاث ). شعور و آگاهی . (آنندراج ). || بمعنی بیداری نیز آمده است :
نه در بیدار گفتم نی به بوشاسپ
نگویم جز به پیش تخت گشتاسپ .

زرتشت بهرام پژدو (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بیدار. (اِ) ۞ درختچه ای است کم برگ یا بی برگ که آنرادیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس می...
بیدار. (اِ) نام آهنگی از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
دل بیدار. [ دِ ] (ص مرکب ) بیداردل . آگاه . دل آگاه . (ناظم الاطباء).
شب بیدار. [ ش َ ] (ص مرکب ) کسی که شب بیدار باشد و شب زنده دار و بی خواب و کسی که هنگام شب نخوابد. (ناظم الاطباء). شب زنده دار. (مجموعه ٔ مت...
بخت بیدار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . بختاور. مقابل خوابیده بخت . (آنندراج ). خوشبخت و با اقبال . (ناظم الاطباء).
بیدار شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن . (ناظم الاطباء). تیقظ.(ترجمان القرآن ). استیقاظ. (المصادر زوزنی ). سر از خواب برداشتن . سر برگر...
بیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن . (ناظم الاطباء). بعث . (ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن . از خواب برکردن . ایقاظ. تیقظ...
بیدار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن . بیدار گردیدن : کنون چون برآرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب . فردوسی .گوئی همه زین...
بیدار ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بخواب نرفتن . نخفتن : اکراء؛ بیدار ماندن در بندگی خداوند جل شأنه . (منتهی الارب ). تغار؛ بیدار ماندن . (منتهی ...
بیدار داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) بیدار کردن . || مانع خواب کسی شدن . وی را به حال بیداری نگاه داشتن : صبا باز با گل چه بازار داردکه هموار...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.