اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی ز

نویسه گردانی: BY Z
بی ز. [ زِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف بی از. بدون ِ. خالی از :
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برأی و عقل خود اندیشه کن .

مولوی .


بی ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر تا بآسمان .

مولوی .


چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل
نی کثیرستش ز نور و نی قلیل .

مولوی .


بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی .

مولوی .


بی ز دستی دستها بافد همی
جان جان سازد مصور آدمی .

مولوی .


بی ز ضدی ضد را نتوان نمود
و آن شه بی مثل را ضدی نبود.

مولوی .


بی ز مفتاح خدا این قرع باب
از هوا باشد نه از روی صواب .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
بیض . (ع اِ) الدراهم البیض ؛ درهمهایی بوده است که حجاج ثقفی ضرب نمود و بر روی آن قل هو اﷲ احد نقش گردیده بود. (از النقود العربیة ص 42). ...
بیض . (اِخ ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف ).
بیض . (اِخ ) نام بطنی از بنی راشد از لخم از قحطانیة مقیم اطفحیة در مصر. (از معجم قبائل العرب ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) از منازل بنی کنانة در حجاز. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از مراصد الاطلاع ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوالبیض ؛ نام محل پستی است از اسافل دهناء. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوبیض ؛ زمینی است میان جبلة و طخفة. (از معجم البلدان ).
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچ...
بیظ. [ ب َ ] (ع مص )فربه شدن پس از لاغری . بوظ (معتل العین واوی ). (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به بوظ شود. || بوظ. افکندن مرد...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.