اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی سر

نویسه گردانی: BY SR
بی سر. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر) آنکه سر ندارد. آنچه سر ندارد. بی رأس . تن بدون سر :
بیابان بکردار جیحون ز خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون .

فردوسی .


ز بس کشته و خسته شد جوی خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون .

فردوسی .


بگریند مر دوده ۞ و میهنم
که بی سر ببینند خسته تنم .

عنصری (از اسدی ).


الحق ستوه گشتم زین شهر بی سر و بن
وین مردم پریشان چون عضوهای بی سر.

شرف شفروه .


- تن بی سر ؛ بدنی که سر آن را جدا کرده باشند :
همه دشت ازیشان تن بی سرست
زمین بسترو خاک شان چادرست .

فردوسی .


سر بی تنان و تن بی سران
چرنگیدن گرزهای گران .

فردوسی .


ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار
پیشت چو لاله بی سر و دامن تر آمده .

خاقانی .


|| بی اساس . بی اصل .
- بی سر و ته ؛ کنایه از پوچ و بی معنی .
|| کسی که سر و بزرگ و مربی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). بی سرپرست . بی فرمانده :
پراکنده شد رای بی تخت شاه
همه کار بی بوی و بی سر سپاه .

فردوسی .


|| بی ابتدا. بی آغاز. بی نقطه ٔ شروع .
- چنبر بی سر ؛ متصل . یکپارچه . بی انفصال . بی بریدگی و قطع :
چون چنبر بی سر است فرقان
خیره چه دوی بگرد چنبر.

ناصرخسرو.


|| بی نصیب . بی بهره .محروم : و امراء اطراف هر کسی خوابکی دید چنانکه چون بیدار شد خویشتن را بی سر یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). || بدون درپوش . بدون سرپوش . || بینظیر. بیهمتا. (ناظم الاطباء).رجوع به سر در تمام معانی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
زبان بی سر. [ زَ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سخن بیهوده باشد. (خلاصه ٔ بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان قاطع).سخن بیهوده . (ناظم الا...
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| ...
بیسر. [ س َ ] (اِ) پرنده ای است شکاری شبیه به پیغو که آن نیز جانوری است شکاری از جنس باشه . (برهان ). بیسره . مرغ شکاری شبیه به شکره و ...
بی پا و سر. بی پا و سر شدن. سر از پا نشناختن. به اخلاص رسیدن برابر ذوالجلال. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////...
بی سر و بن . [ س َ رُ ب ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و+ بن ) بی سر و ته . سست و ضعیف : دعاوی بی سر و بن . (یادداشت مؤلف ). || دور و دراز....
بی سر و پا. [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + پا) فرومایه . نالایق . پست . (یادداشت مؤلف ) : و از این گروهی بی سر و پا که با تست بیمی...
بی سر و ته . [ س َ رُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن . بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی ...
بی سر و دل .[ س َ رُ دِ ] (ص مرکب ) بی پروا. (غیاث ) (آنندراج ).
بی سر و دلی . [ س َ رُ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و دل . بی هوشی . بی حواسی . (ناظم الاطباء)
بی سر و پایی . [ س َ رُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و پا. || ناتوانی . عجز و درماندگی . (یادداشت مؤلف ). || فقر. || کنایه از فروما...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.