اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیض

نویسه گردانی: BYḌ
بیض . [ ب ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || ج ِ بائضة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بائضه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچ...
بیظ. [ ب َ ] (ع مص )فربه شدن پس از لاغری . بوظ (معتل العین واوی ). (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به بوظ شود. || بوظ. افکندن مرد...
بیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزام...
بیز. (ترکی ، اِ) درفش . (از برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آلت پینه دوزی . (یادداشت مؤلف ). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوخت...
بیز. [ ب ِ ] (ترکی آذری ، اِ) ظاهراً از کلمه ٔ بیس ۞ و بوسس ۞ آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است . (یادداشت مؤلف ).
بیز. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است ). (از تاج العروس ) (منتهی الارب ): بیوز؛ هلاک شدن . فلان لاتبیز (صحیح : لاتتیز رم...
زنبور
بی ز. [ زِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف بی از. بدون ِ. خالی از : بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن هم برأی و عقل خود اندیشه کن . مولوی .بی ز ابرا...
گل بیز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گل بیزنده . گل افشان . گل ریز. خوشبو. معطر : اگرچه باده فرح بخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز ا...
مشک بیز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک افشان . مشک بیزنده . غربال کننده ٔ مشک . کنایه از هر چیز خوب با رائحه ٔ مطبوع : بزان بادش از زلفک مشک بیز...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.