اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیع

نویسه گردانی: BYʽ
بیع. [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) فروشنده و خرنده و بهاکننده . ج ، بِیَعاء، ابیعاء. (منتهی الارب ). خریدار. خرنده . المتبایعان . || بیع و بیوع ؛ نیک فروشنده و خرنده . ج ، بَیِّعون . (از لسان العرب ). || فرس بیع؛ اسب فراخ گام . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموار...
بیع. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ بیعة. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به بیعة شود.
بیع در لغت به معنای خرید و فروش و داد و ستد است [1] و در اصطلاح فقهی: ایجاب و قبولی است که بر نقل ملک در مقابل عوض معلوم و متعین دلالت کند.[2] تعریف د...
کج بیع. [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) کج معامله . (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش راه خطارود. || بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین ).
بیع زدن . [ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . (آنندراج ) (بهار عجم ) : ره مایه داران ایمان زنندبخروار بیع دل و جان زنند. ظهوری .و رجو...
بیع دادن . [ ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) بهایا بیعانه دادن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : رو بسوی عالم بالا نهادمشتریش نقد روان بیع داد.وحید قزوینی .
ابن بیع. [ اِ ن ُ ب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) حاکم ، ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن محمدبن حمدویه نیشابوری (321 - 405 یا 406 هَ .ق .). محدث معروف . ابن خلکان...
فضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.