گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پاس نویسه گردانی: PAS پاس . [ س ُ ] (اِخ ) ۞ شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی پاس پاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس اندرون سخت بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس را دین یزدان ... پاس -||پاس= یک حصه از هشت حصه ٔ شب و روز را نیز گویند چه شبانروزی را به هشت حصه کرده اندو هر حصه را پاس نامیده اند. (برهان قاطع). [پس طول هر پاس سه ساعت ا... پاس ور پاس ور. ( پاس + وَر ) پُلیس. در اینجا «ور» از ریشۀ «ورزیدن» می باشد. رجوع شود به پاس. منبع: خبرگزاری فارس (سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸): "به گزارش خبرنگا... پاس ور پلیس،پاسبان،آژان،کلان،گزک تله پاس تله پاس . (مازنی )، ("ت" با آوای زیر )، به پوسته سبز گردو گفته میشود . مانند : "آغوز تله پاس" - پوست سبز گردو . پان پاس پان پاس . (اِخ ) ۞ نام جلگه هائی پهناور و علف زار به آمریکای جنوبی میان سلسله جبال آند و اقیانوس اطلس . آون پاس آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ ) ۞ آوِمْپاس . مصحف نام ابن باجه ، نزد مردم اروپا. تاری پاس تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » ۞ سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خار... پاس دلو پاس دلو. [ دُ ] (اِخ ) ۞ ژول . رئیس ارکستر فرانسه . مولد بسال 1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی کنسرتهای ... پاس دیس پاس دیس . (فرانسوی ، اِ) ۞ نوعی از بازی که با سه طاس [ کعبة ] کنند و برای بردن آن باید از ده بیشتر داشت . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود