پاس
نویسه گردانی:
PAS
-||پاس= یک حصه از هشت حصه ٔ شب و روز را نیز گویند چه شبانروزی را به هشت حصه کرده اندو هر حصه را پاس نامیده اند. (برهان قاطع). [پس طول هر پاس سه ساعت است]. || یک حصه از چهار حصه ٔ شب و روز. (رشیدی ). و در غیاث اللغات آمده است : و [ بمعنی ] ربع روز یا شب ، چرا که نگاهداشت هر بهر به هر یک پاسبان تعلق دارد و بخاطر فقیر میرسد که چون این قدر وقت را بشمار گهریها(؟) پاس دارند لهذا مجازاً این مدت وقت را پاس گویند... و در بهار عجم بمعنی بخشی از روز یا شب است . (غیاث اللغات ). || شخصی را گویند که در آن وقت [ یک پاس از هشت پاس شبانروز ] عمداً بیدار باشد یعنی پاسبان . (برهان ). پاسبان . نگهبان : سپه دید در خیمه ها بی هراس نه جائی طلایه نه آوای پاس . اسدی . که دارند روز و شب از بس هراس بهر کوه دیده بهر دیر پاس . اسدی .
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
پاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس اندرون سخت بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس را دین یزدان ...
پاس . [ س ُ ] (اِخ ) ۞ شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است ...
پاس ور. ( پاس + وَر ) پُلیس. در اینجا «ور» از ریشۀ «ورزیدن» می باشد. رجوع شود به پاس.
منبع: خبرگزاری فارس (سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸): "به گزارش خبرنگا...
پلیس،پاسبان،آژان،کلان،گزک
تله پاس . (مازنی )، ("ت" با آوای زیر )، به پوسته سبز گردو گفته میشود . مانند : "آغوز تله پاس" - پوست سبز گردو .
پان پاس . (اِخ ) ۞ نام جلگه هائی پهناور و علف زار به آمریکای جنوبی میان سلسله جبال آند و اقیانوس اطلس .
آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ ) ۞ آوِمْپاس . مصحف نام ابن باجه ، نزد مردم اروپا.
تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » ۞ سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خار...
پاس دلو. [ دُ ] (اِخ ) ۞ ژول . رئیس ارکستر فرانسه . مولد بسال 1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی کنسرتهای ...
پاس دیس . (فرانسوی ، اِ) ۞ نوعی از بازی که با سه طاس [ کعبة ] کنند و برای بردن آن باید از ده بیشتر داشت .