اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پرتاب

نویسه گردانی: PRTAB
پرتاب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرپیچ . بسیار پیچاپیچ . شکن برشکن . پرشکن . مقابل کم تاب :
حلقه ٔ جعدش پرتاب و گره
حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر.

فرخی .


ز گل کنده شمشاد پرتاب را
بدو رسته در خسته عناب را.

اسدی .


|| پرگره .پرچین :
که دارد گه کینه پایاب او
ندیدی بروهای پرتاب او.

فردوسی .


ترا نیست در جنگ پایاب اوی
ندیدی بروهای پرتاب اوی .

فردوسی .


|| بسیارتاب . که سخت تافته شده است . مقابل کم تاب : نخی یا ابریشمی پرتاب . || خشمگین . خشمناک . غضبناک . برافروخته . پرخشم :
چو بشنید این شاه پرتاب شد
از اندوه بی خورد و بی خواب شد.

فردوسی .


جهاندار پرخشم و پرتاب بود
همی خواست کآید بدان ده فرود.

فردوسی .


|| پرمکر و فریب . پر از ترفند و دروغ :
سپهبد بکژّی نگیرد فروغ
روان خیره پرتاب و دل پردروغ .

فردوسی .


- پرتاب کردن رخساره و روی ، پرتاب گشتن رخساره و روی ؛ سرخ شدن ، شادمان شدن :
شهنشاه رخساره پرتاب کرد
دهانش پر از درّ خوشاب کرد.

فردوسی .


چو آن دلو در چاه پرآب گشت
پرستنده را روی پرتاب گشت .

فردوسی .


|| در عبارت ذیل معنی برای ما معلوم نشد : لعبت حدقه پرتاب کرده بود و لشکر تفکر تاختن آورده . (راحةالصدور راوندی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوان...
پرتاب /partāb/ معنی ۱. انداختن و پرت کردن چیزی از جایی به جای دیگر. ۲. [قدیمی] پرش. ۳. (اسم) [قدیمی] مسافتی که تیر از محل رها شدن تا افتادن بپیماید؛ پ...
تیر پرتاب . [ رِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تیر پرتابی . نوعی از تیر که بسیار دور می رود اما بر نشانه نمی رسد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) ۞...
دور پرتاب . [ پ َ ] (ص مرکب ) دورانداز. که چیزی را به فاصله ٔ دور پرتاب کند. تیر و یا کمان یاچیزی که چیزی را به مسافت دور بیندازد: نفوح ؛ کم...
پرتاب و توان . [ پ ُ ب ُ ت َ] (ص مرکب ) نیرومند. که طاقت بسیار دارد. پرطاقت .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.