اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پرده

نویسه گردانی: PRDH
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب ). سُحبه . (منتهی الارب ) (دهار). پوشش . قِناع . کنان . [ ج ، اکنه ]. اخدور. سدین . سدان . (منتهی الارب ). قرام . (دهار) (منتهی الارب ). مقرم . مقرمه . سِدافه . سِدار. شف ّ. قذحمة. وجاح . اِجاح . (منتهی الارب ). اَجاح . اُجاح . حائل . حاجز. مِقدم . (دهار). بَرَدج (معرب ). جلباب :
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک .

فردوسی .


وز پرده چو سر برون زند گوئی
چون [ خود؟ ] ماه بر آسمان زند خرمن .

عسجدی .


روی خاک و سوی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب .

ناصرخسرو.


نیست این دریا بل آن پرده بهشت خرمست
گرنه این پرده بهشتستی نه پرحوراستی .

ناصرخسرو.


شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه .

ناصرخسرو.


داناست کسی که روی زین جادو
در پرده ٔ دین حق بپوشاند.

ناصرخسرو.


منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.

ناصرخسرو.


در پرده ٔ هوائیم پوشیده ٔ برهنه
از خانه ٔ نوائیم چون پرده مانده بر در.

سیف اسفرنگ .


هر که را کرد شرم ازو دوری
بدرد پرده های مستوری .

اوحدی .


ز غمازیست مشک آخر سیه روی
که از صد پرده بیرون میدهد بوی .

جامی .


گرد آن پرده ٔ گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و زان رنگ و عذار.

نظام قاری (دیوان البسه ).


چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.

پوریای ولی .


صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پرده ٔروی توکل ساز کار خویش را.

صائب .


|| نقاب . روی بند. خدر. حجاب . روبند. برقع. روپوش .مقنعه . روی پوش . شامه . سرپوشه . سرپوشنه . باشامه . واشامه . باشومه . معجر. روپاک . چارقد. زرالو. سرانداز. قناع . کله . مقصوره :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید ۞
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه ۞ .

کسائی .


باز چون برگرفت پرده زروی
کرو دندان و پشت چوگان است .

رودکی .


|| خیش . دَرسار. درساره . بشک . سجف . باشام . پرس . شش خان . شِش خانه . حجاب . جامه ای که بر در آویزند تا نور را مانع شود یا حرارت خانه نگاهدارد. سِدل [ ج ، اسدال ] . سُدل [ ج ، اسدال ] : و از وی [ از خوزستان ] پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه خیزد. (حدود العالم ). دیبای پرده ٔمکه به ایذه [ در خوزستان ] کنند. (حدود العالم ). وپرده های نیکو که بهمه ٔ جهان ببرند از شهر بَصِنّا [بخوزستان ] خیزد. (حدود العالم ).
- پرده برداشتن ؛ به یک سو زدن پرده . به کنار کشیدن پرده برای عبور :
بفرمود تا پرده برداشتند
ز در سوی قیصرش بگذاشتند.

فردوسی .


چو بر تخت شد نامور شهریار
بیامد بدرگاه سالار بار
بفرمود تا پرده برداشتند
سپه را بدرگاه بگذاشتند.

فردوسی .


چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود ترسان زبد.

فردوسی .


نشگفت گر از بخشش او زائر او را
منسوج بود پرده و زرین در و دیوار.

فرخی .


در پرده ٔ هوائیم پوشیده ٔ برهنه
از خانه ٔ نوائیم چون پرده مانده بر در.

سیف اسفرنگ .


- پرده گشادن . رجوع به ترکیب پرده برداشتن شود :
چو شب روز شد پرده ٔ بارگاه
گشادند و دادند زی شاه راه .

فردوسی .


|| گاه پرده مطلق بمعنی پرده ٔ غیب و عالم غیب و امور پوشیده و نهانی آید : پیل براند [ مسعود ] و هر کس میگفت چه شاید بود و از پرده چه بیرون آید. (تاریخ بیهقی ). رفتم بسر تاریخ که بسیار عجائب در پرده است . (تاریخ بیهقی ).
ما منتظران روزگاریم هنوز
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون .

عمادی شهریاری .


تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت .

حافظ.


روزی به هزار غم بشب می آرم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون .

ابن یمین .


|| مجازاً، حرَم . حرَم سرا. اندرون . خانه ٔ اندرونی . و بدین معنی گاه پس پرده آورده اند :
زنی بود با او بپرده درون
پر از چاره و بند و رنگ وفسون
گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت .

فردوسی .


سیاوش چو از پیش پرده برفت
فرودآمد از تخت سودابه تفت
بیامد خرامان و بردش نماز
ببر درگرفتش زمانی دراز.

فردوسی .


ز پرده برهنه بیامد [ مادر نوشزاد ] براه
بر او انجمن گشت بازارگاه .

فردوسی .


کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.

فردوسی .


پس پرده ٔ قیصر آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا و دیدار و آهستگی
به رای و به شرم و به شایستگی .

فردوسی .


چو اندر پس پرده ماند جوان
بماند منش پست و تیره روان .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که دختر مباد
که از پرده عیب آورد بر نژاد.

فردوسی .


تهمتن برفت از بر تخت اوی
سوی کاخ سودابه بنهاد روی
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.

فردوسی .


وز آن پس بفرمود شاه جهان
که آرند پوشیدگان [ زنان افراسیاب ] را نهان
همه دخت شاهان و پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی .

فردوسی .


بپرده درون روشنک را ببین
چو دیدی ز ما کن بر او آفرین .

فردوسی .


ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند.

فردوسی .


که در پرده ٔ زال بد بنده ای
نوازنده ٔ رود و گوینده ای .

فردوسی .


بفرمودمش تا بود بنده وار
چو آید پس پرده ٔ شهریار.

فردوسی .


به هر کشوری کز مهان مهتری
به پرده درون داشتی دختری .

فردوسی .


چو از پرده گفت و برادر شنید
برآشفت و از کین دلش بردمید.

فردوسی .


پس پرده ٔ نامور پهلوان
یکی خواهرش بود روشن روان
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.

فردوسی (شاهنامه چ دبیر سیاقی ج 5 ص 2295).


به یزدان که هرگز ترا کس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید.

فردوسی .


پس پرده ٔ من ترا خواهر است
چو سودابه خود مهربان مادر است .

فردوسی .


مرا گر بودی اندر پرده دختر
کنون کارم شدی روشن چو اختر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


عبدالجبار... فرستاد... تا ودیعت با کالنجار را از آن پرده به پرده ٔ این پادشاه آرد. (تاریخ بیهقی ). و آخر حدیث آن بود که این دختر به پرده ٔ امیرمحمد رسید بدان وقت که به غزنین آمد و بر تخت ملک نشست و چهارده ساله گفتند که بود. (تاریخ بیهقی ). حره ٔ کالجی را دختر امیر سبکتکین آنجای آوردند و در پرده ٔ امیر ابوالعباس قرار گرفت . (تاریخ بیهقی ).
اگرچه شاهد والا بپرده میدارند
زمردمش نتوانند داشتن مستور.

نظام قاری (دیوان البسه ).


|| حجله . (دهار). || سراپرده . پرده سرا. سرادِق . سراپرده ٔ بزرگ که درونش خیمه ها می زده اند. چادر. خرگاه . خیمه :
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان به پرده درون برده بود
به پرده درون خیمه های پلنگ
بر آئین سالار ترکان پشنگ .

فردوسی .


سوی خیمه ٔ دخت افراسیاب
پیاده همی گام زد [ بیژن ] با شتاب
بپرده درآمد چو سرو بلند
میانش بزرین کمر کرده بند.

فردوسی .


چو بشنید پاسخ هم اندر زمان
ز پرده بیامد بر دژ دمان .

فردوسی .


به هر جای [ از لشکرگاه ] خرّاد برزین بگشت
به هر پرده و خیمه ای برگذشت .

فردوسی .


نشسته بدر بر گران سایگان
بپرده درون جای پرمایگان .

فردوسی .


سپردم ترا پرده و پیل و کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس .

فردوسی .


بدو گفت از آنسو که تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید.

فردوسی .


طلایه ز هر سو برون تاختند
به هر پرده ای پاسبان ساختند.

فردوسی .


سیاوش به پرده درآمد بدرد
تنش لرزلرزان و رخساره زرد.

فردوسی .


مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان خطا زین ورا زیبد یون .

مجلدی .


بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت و مرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی و تا نماز پیشین در آن روزگار شد و از آن پرده منشوری بیرون آمد که همه ٔ بزرگان و صدور اقرار کردند. (تاریخ بیهقی ).
او علمدار رختها آمد
تتق و پرده است و حاجب بار.

نظام قاری (دیوان البسه ).


|| در اصطلاح موسیقی ، دستان . دست . نوا. گاه . راه ۞ . چنانکه در پرده ٔ خراسان . پرده ٔ بلبل . پرده ٔ قمری . پرده ٔ عراق . پرده ٔ چغانه . پرده ٔ دیرسال . پرده ٔ زنبور. پرده ٔ یاقوت . پرده ٔ خُرّم . پرده ٔ نوروز. پرده ٔعشاق . پرده ٔ صفاهان . پرده ٔ حجاز و نظایر آنها و به اصطلاح خاص ، نام دوازده آهنگ است که هندوشاه نخجوانی نام آنها را در این ابیات آورده است :
نوا و راست حسینی و راهوی و عراق
حجاز و زنگله و بوسلیک با عشاق
دگر سپاهان باقی بزرگ و زیرافکند
اسامی همه ٔ پرده هاست بر اطلاق .
گاه کوه بی ستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری (در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق سر زیر و سلمکی .

میزانی .


در پرده ٔ نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد.

سوزنی .


یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایّام در یک پرده ای .

انوری .


در یک پرده دو نوا آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بزغاله در پرده ٔ درد واقعه و سوز حادثه ناله ٔ سینه را آهنگ چنان بلند کرد که صدای آن از کوهسار بگوش شبان افتاد. (مرزبان نامه ).
آواز خوش از کام ودهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
ور پرده ٔ عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجره ٔ مطرب مکروه نزیبد.

سعدی .


|| در اصطلاح موسیقی ، نُت ۞ . لحن [ ج ، الحان ] . آهنگ . هوا. || زه و بندهائی که بر دسته ٔ چنگ و رباب و تار بندند و برآوردن اصوات گوناگون را انگشت بر آنها نهند. جلاذه . (السامی ). آنچه از روده یا برنج یا نقره بر دسته ٔ طنبوره و سه تار و غیره بندند برای نگاه داشتن انگشتان و حفظ مقامات موسیقی . (غیاث ) :
شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه .

ناصرخسرو.


الجلاذه ؛ پرده های رودها. (السامی ). || موضع. جای . محل :
ازین پرده برتر سخنگاه نیست
بهستیش اندیشه را راه نیست .

فردوسی .


|| قصد؟ عزیمت ؟ :
دل من خواهی و اندوه دل من نخوری
اینت بی رحمی و بدمهری و بی دادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم گر تو بدین پرده دری .

فرخی .


|| آن باشد که مشعبدان و لعبت بازان فروآویزند و از پس آن هرگونه لعب و شعبذه و صورتهای عجیبه بمردم تماشائی نمایند :
با عوام این جمله پست و مرده ای
زین عجبتر من ندیدم پرده ای .

مولوی .


|| در تآتر، هر یک ازقسمتهای بازی که در آن منظره بدل شود ۞ : نمایش در پنج پرده . پرده ٔ اول . پرده ٔ دوم ... و پرده بالا رفتن ؛ کنایه از شروع بازی در صحنه ٔ نمایش است . || مرحله ، مرحله ٔ طریقت :
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند.

نظامی .


|| در اصطلاح نقاشی ، یک لوحه ٔ بزرگ نقاشی . || حاجز نازک و شفافی که قوقوسیهای نار را از یکدیگر جدا کند :
قدی چو قامت ... و سری چو گنده ٔ گوز
لبی چو سفته ٔ ۞ آلو رخی چو پرده ٔ نار.

سوزنی .


|| ورقهای سخت نازک که میان دو توی پیاز است . چیزی تنک که هر یک از توهای پیاز را از درون پوشیده است . || ورقی سخت نازک و سفید که میان قشر آهکی خارجی تخم مرغ و سفیده ٔ آن است . || قسمتی از اعضاء تن که سخت تُنک و نازک است و چون شیشه و آب حاجب ماوراء نیست و بعض قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده ، چون پرده ٔ صفاق ، پرده ٔ گوش ، پرده ٔ روی کلیه (گرده ) و غیره . غشاء [ ج ، اغشیه ] . حجاب [ ج ، حُجب ] . پوشش ۞ و پرده ٔ گوش یعنی پرده ٔ صماخ ۞ و پرده ٔ دل یعنی پوشش دل . شغاف . خِلب . حجاب قلب ۞ :
موج زن شد پرده ٔ دلشان ز خون
تا چه آید از پس پرده برون .

عطار.


و پرده ٔ فانی رحم ، یعنی غشاء فانی رحم ۞ و پرده ٔ زلالی یعنی غشاء زلالی ، غشاء رطوبت مفصلی ۞ و پرده ٔ مائی یعنی غشاء مائی ۞ و پرده ٔ مخاطی بینی یعنی غشاء مخاطی بینی ۞ و پرده ٔ مخی عظام ،یعنی غشاء مخی عظام ۞ .
- پرده ٔ غیب ؛ عالم غیب . نهانیهای قضا و قدر : امیرمحمود... در آن روزگار اختیار چنان میکرد که جانبها (؟)بهر چیزی محمد را استوار کند و چه دانست که در پرده ٔ غیب چیست . (تاریخ بیهقی ).
چون ردّو قبول همه در پرده ٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است .

غزالی مشهدی .


- پرده ٔایزد ؛ عالم غیب :
ازین دانش ار یاد گیرد بد است
که این راز در پرده ٔ ایزد است .

فردوسی .


- || بکارت :
وین پرده ٔ ایزد بشما بر که دریده ست .

منوچهری .


- پرده ٔ چشم ؛ ثیر. و آن پرده های کره ٔ چشم ۞ است که کاسر اشعه ٔ نورند و این پرده ها و اجزاء وسطیه ٔ آنها عبارتند از صلبیه . قرنیّه . مشیمیّه با زواید هدبیه و عنبیّه و شبکیه و اجزاء وسطیه ٔ آن رطوبت بیضی و غشاء آن و جلیدیّه با محفظه اش و رطوبت زجاجیه با غشاء آن که شرح آنها در نه عنوان ذیل بیابد:
1 - پرده ٔ صلبیه ۞ - طبقه ای است که قسمت غیرشفاف (قرنیه ٔ غیرشفاف ) جزو قشری چشم را مشکّل میکند از خلف برای عبور عصب بصری سوراخ شده و از قدام دارای ثقبه ای به شکل قطع بیضی ناقصی که قرنیه ٔ شفاف در آن قرار گرفته است . رنگ آن در بعض مردم سفید کدر و در کودکان کبود است و ضخامت آن در خلف یک هزار گز و در وسط فقط چهار تا پنج عشر یک هزار گز است (ساپی ) مجاورات سطح خارج آن همان مجاورات مقله است . این سطح املس و محل اتصال چهار عضله ٔ مستقیم و دو عضله ٔ مورّبست و در خلف که موضع اتصال عضلات مستقیمه است جزئی انخفاضی دارد.سطح باطن آن مجاور مشیمیه و بواسطه ٔ صباغ مشیمی (صفیحه ٔ سوداء) اسمراللون شده در میان آن و طبقه ٔ مشیمیه اعصاب و عروق هدبی منشعب میشوند. التصاق آن با مشیمیه مخصوصاً در قدام و خلف بسیار محکم است .این پرده غشاء لیفی قابل انبساطی است که در خلف ضخیم تر از قدام است و آن را مانند استطاله ٔ از ام ّالغلیظ دانسته اند از آن جهت که غلاف عصب بصری به روی آن کشیده میشود و جدا کردنش ممکن نیست و این وضع مخصوصاً در جنین آشکارتر است مابین الیاف آن فاصله هائی است که احداث ثقبه ها نموده معبر شرائین و اورده اند و این ثقب در اطراف عصب بصری و قرنیه بسیار متعدد و زیاده بهم نزدیکند و در دور قرنیه یکنوع دایره احداث نموده اند. طبقه ٔصلبیه از الیاف صفحوی و الاستیک که از همه جهت با هم تقاطع نموده اند حاصل و عروق آن کم است . شرائین آن از هدبیهای قدامی آمده مسیر اورده ٔ آن به مثل شرائین است . اورده ٔ خلفیه ٔ آن به عروق معوجه ٔ مشیمیه میروند.
2 - قرنیه ۞ - غشاء شفافی است به شکل قطع بیضی ناقص در جزو قدامی کره ٔ چشم واقع. قطر عرضی آن دوازده هزاریک گز و تقریباً بقدر یک هزارویک گز از قطر عمودی طویلتر است . سطح قدامی آن محدّب و بیضی قطر اطول آن عرضی است این سطح در قدام چشم برآمده واز ملتحمه که فقط بشره ٔ مخاطی آن باقی است مفروش و زیاد به آن ملاصق است . سطح خلفی آن مقعر و دائروی و از غشاء رطوبت بیضی که آنرا غشاء دِمور یا غشاء دِسمه نامند مفروش شده ، جدار قدامی خانه ٔ قدامی چشم را مشکل میکند. محیط آن از خارج به داخل به شکل قلم مقطوع و از داخل به خارج نیز مقطوع شده به صلبیه فرو رفته است و این دو غشاء بطوری به یکدیگر ملاصقند که تا مدتی آنها را یک طبقه می پنداشتند و هنوز هم ژیرالده براین اعتقاد است و میگوید فقط اختلاف تکاثف و شفافت اسباب امتیاز آنهاست . اماباید دانست که بنا و انتساج آنها هم به یک قسم نیست .
بناء: قرنیه را میتوان به صفحات متعدده منقسم نمود ولی این تقسیم فقط صناعی است و بنای نسج مخصوص آن لیفی است و از سه طبقه که یکی سطحی به ملتحمه متصل ، دیگری متوسط به صلبیه مختلط و سیمی خلفی یا غشاء دسمه است حاصل شده .
اول طبقه ٔمتوسط - از نسج مخصوصی که آنرا نسج قرنی نامند بوجود آمده آنرا کلیکر مانند نسج لیفی دانسته اینکه بسهولت منقسم به صفحات و صفیحه ها میشود و نسبت آنرا به ماده ٔ متجانسی که سلولها در آن متولد شده آنرا منشق میکنند داده اند. به اعتقاد مسیو هیس این سلولها قبل از ماده ٔ متجانسه موجود بوده اند هرگاه این ماده متکاثف گردد سبب میشود که وقتی قرنیه را قطع نمایند منظر آن مطبق است . عناصر عمده ٔ نسج قرنی همان عناصر نسج حجروی است یعنی از الیاف صفحوی و سلولهای لیفی مشکل وتخمهای رشیمی مشکله و ماده ٔ متجانس بدون شکلی حاصل شده ٔ ماده ٔ اخیر است که موجب کمال شفافت قرنیه و امتیاز آن از صلبیه شده است و نیز در قرنیه ارکان تکوینیه و اعصاب بسیاری مذکور نموده اند که به نقطه ای یا به انتفاخی منتهی میشوند. این عناصر عصبانیه مخصوصاً در ثلث قدامی طبقه ٔ متوسطه ٔ قرنیه متمکن و این طبقه دارای عروق نیست از بابت عروق لنفیه که بعضی قبول و بعضی رد کرده اند بسیار مشکل است گفتگو نمود ولی این معنی محقق شده که همیشه در قرنیه جهاز جوفیئی است که بعقیده ٔ بعضی کاملاً مسدود و بعقیده ٔ دیگران مربوط به عروق لنفیه ٔ ملتحمه است .
دویم طبقه ٔ سطحیه یا ملتحمی - از ورقه ٔ نازک بی شکلی که دارای دانه دانه های خرد و شفاف است حاصل شده و به طبقه ٔ بی شکل ملتحمه می پیوندد و این غشاء الاستیک یا غشاء اول بومن است که طبقه ای از سلولهای بشره ٔ مطبق آنرا مستور نموده است . در این طبقه ٔ سطحیه و محیط آن عروه های عرقیه ای است که طول آنها یک یا دوهزاریک گز و این عروه ها اثر عروق متکثره ٔ جنین اند. بالجمله درین تازگیها هویروکهنهم در این طبقه شبکه های عصبانی و نهایات محورالعصب که به میان صفیحه های بشره آمده در دموع غوطه ورند مذکور نموده اند.
سیم طبقه ٔ غائر که غشاء دمور یا دسمه را مشکل نموده - از غشاء عدیم النسج شفاف و طبقه ای از بشره ٔ بسیط و رصفی حاصل شده به اعتقاد شارل رُبن طبقه ٔ اخیر در محیط قرنیه متوقف میشود و حال آنکه طبقه ٔ شفاف (صفحه ٔ الاستیک خلفی بومن ) از آن تجاوز نموده ضخیم شده (حلقه ٔ وتری دلنژو) منقسم بدو صفیحه میشود که یکی به روی سطح قدامی عنبیه آمده رباط مشطی یا رباط هیک را ساخته دیگری در همان معبر اولی اصلی ممتد شده بزودی دو طبقه ٔ آن از هم باز شده به مجرای سکلم احاطه میکند.
طرز نمو: گویا قرنیه نیز در همان جرثومه ٔ صلبیه نمو میکند. ابتدا کدر و در حدود هفته ٔ دهم شفاف میگردد و در ماه سیم بکلی مشخص و ممتاز است و تا انتهای حیوة جنینی در طبقه ٔ ظاهری آن شبکه ٔ وعائی بسیار آشکاری مرئی میشود که در ماه پنجم حمل ظاهر میشود.
3 - مشیمیه ۞ - عضله ٔ هدبیه ۞ - زوایدهدبیه ۞ - مشیمیه بر حسب وقوع طبقات به روی یکدیگر پرده ٔ دویم چشم است . غشاء حجروی عروقیئی است که ضخامت آن پنج تا هفت عشر هزاریک گز است ملاصق با صلبیه جزو متوسط آن قلیل الالتصاق ولی در جزو قدامی مستحکماً به صلبیه ملتصق است . سطح داخلی آن بدون اینکه ملاصق باشد مجاور شبکیه است . دو سطح مشیمیه از ماده ٔ ملون سیاهی که در سطح داخلی بیش ازسطح خارجی و در قدام بیش از خلف است پوشیده شده است مشیمیه از خلف برای عبور عصب بصری مثقوب و به عقیده ٔ ژیرالده در قدام منعطف شده حجاب مثقوب المرکزی میسازد که عبارتست از عنبیه . اغلب مشرّحین برآنند که انتهای قدامی مشیمیه منطقه ٔ ضخیمی (منطقه ٔ مشیمیه ٔ ساپی ) که به دو جزء یا ورقه منقسم شده مشکل میکند که یکی از آنها عضله ٔ هدبی (رباط هدبی ساپی ) و دیگری جسم هدبی است که در حول جلیدیّه شکنجها احداث مینماید که زوائد هدبیه اند.
1 - عضله ٔ هدبی یا ممدّد مشیمیه - از الیاف قدامی خلفی (بروک ) و الیاف حلقوی (مولر) حاصل شده . دسته های عضله ٔ بروک در قدام به جدار خلفی مجرای سکلم و از خلف به مشیمیه متصل میشوند. عضله ٔ مولر درجزو قدامی و سطح انسی الیاف قدامی خلفی بروک واقع است . سطح داخلی عضله ٔ هدبی با زواید هدبیه و سطح خارجی آن با صلبیه و از قدام با محیط دایره ای عنبیه و ازخلف با مشیمیه که بدان متصل است مجاور است . ساپی آنرا از قبیل رباط حجروی میداند چون اعصاب زیادی داخل آن میشوند کِرُز و آرنلد آنرا عُقده ٔ عصبانی پنداشته اند. این عضله که ممدّد مشیمیه است مستقیماً یا به واسطه ٔ اینکه در دوران خون زوائد هدبیه عمل میکند (روژه ) و بخصوص بتوسط الیاف مستدیره ٔ خود که محیط دائره ٔ جلیدیه را میفشارند در تعدیل بینائی (آکُمُداسیون )فعل مهمی دارد. عضلات مذکوره از الیاف املس غیرارادیه حاصل شده اند.
2 -جسم هدبی - در جزو قدامی مشیمیه در دور جلیدیه دایره ٔ مثقوب المرکزی دیده میشود که شعاعهای آن در مرکز متقارب و در محیط متباعد و موسوم به جسم هدبی است و هر یک از این شعاعها را زائده ٔ هدبی نامند و به اعتقاد ریب اگر مشیمیه را از رطوبات چشم جدا کنند پس از آن دو دایره ٔ متمایز دیده میشود که یکی به مشیمیه مربوط و جسم هدبی مشیمیه است دیگری بجزو قدامی جسم زجاجی و به جلیدیه چسبیده است و آن منطقه ٔ هدبی زین است که زواید هدبیه جسم زجاجی نیز خوانده میشود. زوائد هدبیه ٔ مشیمیه هفتاد الی هشتادند که به آن ملاصق و هر قدر به محیط کبیر عنبیه که در خلف آن ممتد شده و به عقیده ٔ ساپی غیرملاصق و به رأی روژه ملاصق بدانند نزدیکتر شده بزرگتر میشوند و به شکل مخروطی مثلثی اند که قاعده ٔ آن محاذی عنبیه و رأسش در خلف در روی مشیمیه ناپیدا میشود سطح ملصق وحشی آنها با عضله ٔ هدبی بنابر این با صلبیه مجاور است سطوح آنها که بطرف مرکز چشم برگشته مواجه زوائد هدبی منطقه ٔ زین است در مبداء غشائی ولی بعد زغابی و بسیار کثیرالعروق میشوند کنار داخلی آزادشان مجاور قسمت قدامی جسم زجاجی و محیطدائره ٔ جلیدیه است و قسمتی از زوائد هدبیه که از خلف عنبیه عبور میکند در موضعی که آنرا اطاق خلفی می پنداشتند متموج ۞ است پس زوائد هدبیه به واسطه ٔ مسافت مثلثی که پر است از زوائد هدبیه جسم زجاجی از یکدیگر منفصل میشوند. اگر زوائد هدبیه ٔ منفرده را که از یکدیگر منفصل اند ملاحظه کنند معلوم میشود که قطعات غشاء زجاجی در زوائد هدبیه ٔ جسم زجاجی و در کناره های زوائد هدبیه ٔ مشیمیئی بواسطه ٔ کشیدگیهائی که عارض زوائد هدبیه میشود از هم منفصل گشته اند و در زوائد هدبی جسم زجاجی بالعکس قطعاتی از ماده ٔ سیاه دیده میشود که از شست و شو زایل نشده مخصوص به سطح داخلی زوائد هدبیه ٔ مشیمیه اند و از این وضع معلوم میشود که شبکیه به محیط دائره ٔ جلیدیه نمیرسد بلکه بجزو خلفی زوائد و عضله ٔ هدبیه منتهی شده کنار پره دار مضرسی موسوم به فتحه ٔ مضرس (اُراسراتا) احداث مینماید.
بنا: مشیمیه ذاتاً عروقی است بجهت اینکه ریب ، بشرائین و اورده ٔ آن تزریق نموده زوائد هدبیه ممتلی شده بودند. ریش ، مشیمیه را به دو طبقه منقسم کرده است خارجی و داخلی که بشدت کثیرالعروق و همین طبقه داخلی است که آنرا غشاء ریشی نامیده اند. ساپی ، سه طبقه برای آن قائل شده است . اول طبقه ٔ خارجی که حجروی است (غشاء آرنُلد) که در میان الیاف آن بعض سلولهای ملونه ٔ غیرمنتظمه است . دویم طبقه ٔ متوسط یا عروقی که به اعتقاد بعض محققین یکنوع جهاز نعوظی از آن حاصل شده چه انساجی که حامل عروقند دارای الیاف عضلانی ملسا و الیاف الاستیکند. طبقه ٔ متوسط حاوی شرائین و اورده و عروق شعریه است شرائین از هدبیه های قصیره ٔ خلفیه آمده به دور عصب بصری در نقطه ای که وارد چشم میشود رفته به صلبیه نفود کرده و در آن منشعب شده در حین خروج از آن بیست تا بیست و پنج ساقه میسازند که به قدّام ممتد شده تا به حوالی دایره ٔ هدبی رفته با هدبیه های قدامیه و هدبیه های طوال خلفیه متفمم میگردند. به عقیده ٔ ساپی شعب کبار و صغاری که از شرائین آمده و شعب صغاری که مبداء شعریه میشوند در میان غائرترین سطح شریانی و سطحی ترین سطح وریدی واقعاند ولی بسیاری از محققین دیگر (روژه و فُر و غیرهما) محل این صفحه ٔ شعریه را بلافاصله در فوق طبقه ٔ ملون که در آنجا غشاء مشیمی شعری (غشاء ریشی ) را میسازند دانسته اند (وازاورتیکزا) اورده ٔمشیمیه که آنها را عروق معوجه نامند (اسطنن زاده ) ازشعریه بوجود آمده دسته های صغار نجمیه میسازند که ساقهای آنها بوضع معوجی مرتب شده به یک ورید منصب میشوند. از اورده چهار دسته حاصل میشود: دو فوقانی انسی و وحشی و دو تحتانی که یکی در داخل و دیگری در خارج است و هر یک ازین دسته ها به شکل ستاره ای است که اشعه ٔ آن منحنی اند (ساپی ) و در قدام اورده ٔ مشیمیه در محاذات هر زائده ٔ هدبی قوسها احداث مینمایند که با قوسهای عنبیه متقمم نمیشوند (ساپی ) و این بکلی مخالف عقیده ٔ روژه است که مدعی شده است که تمام اورده عنبیه به اورده ٔ مشیمیه منصب میشوند. سیم طبقه ٔ داخلی یا ملون از طبقه ای از سلولهای منتظمه ٔ مسدّسه که دارای یک هسته و دانهای ملونه ٔ عدیده اند که در سفیدپوستها موجود نیستند حاصل شده است . توماس وارطن ژُن مدعی شده است که ماده ٔ ملونه از غشاء مخصوصی مترشح میشود ولی این رای را نمیتوان قبول کرد و اگر در جنین بتوانند ماده ٔ ملونه را صفحه صفحه کنند همینقدر ثابت میشود که سلولهائی که ماده ٔ ملونه در میان آنهاست صفحه ٔ حجروی بسیار نازکی میسازند. چنانکه ذکر شد ماده ٔ ملونه تمام سطح باطن مشیمیه را پوشانیده در حیوانات پستاندار این سطح در انسی عصب بصری منظر املس درخشانی که ملون به الوان مختلفه است (غشاء درخشان طبقه ٔ مشیمیه ) پیدا میکند و این جزو از ماده ٔ ملونه مستور نیست .
4 - عنبیه ۞ (قزحیه ) ۞ - حجاب عضلی عروقیئی است که بطور عمودی واقع و اندکی در طرف انسی مرکز آن سوراخی است موسوم به حدقه که در انسان مدور است . به قول مشرحین قدیم قسمتی از چشم را که محدود مابین قرنیه و جلیدیه است بدو قسمت منقسم نموده یکی موسوم به خانه قدامی و دیگری بخانه ٔ خلفی است (مذکور خواهد شد که قسمت دویمی موجود نیست ) در عنبیه دیده میشود.اولاً محیط کبیر که بعضله ٔ هدبی که در قدام است و به جسم هدبی که در خلف است متصل است و این محیط کمی در خلف قرنیه واقع و معالفصل بوساطت رباط مشطی که تا جزوقدامی محیط عنبیه ممتد است به صلبیه و به قرنیه متصل میشود.ثانیاً محیط صغیر که ثقبه ٔ حدقه را محدود نموده و این دایره ٔ صغیر عنبیه است . در دور ثقبه ٔ مسطوره دائره ٔ کوچکی است که رنگ آن با رنگ مابقی عنبیه جزئی تفاوتی دارد. ثالثاً سطح قدامی که در قدام مسطح یا کمی محدب و ملوّن به الوان مختلفه است و جدار خلفی خانه ٔ قدامی از آن حاصل شده است و در انسان دارای خطوط متوازیه است که از محیط کبیر به محیط صغیر ممتد شده اند و از بعض سلولهای بشره که از غشاء رطوبت بیضی می آیند مفروش است و هم در این سطح دو حلقه است یکی در دور حدقه و دیگری اندکی در وحشی حلقه ٔ اولی واقع است و آنها حلقه های رنگین انسی و وحشی اند (ساپی ) بالجمله در این سطح قدامی بعض لکه های سیاه کوچک است که از ماده ٔ ملونه حاصل و موجب برجستگی (جالحه ٔ هالر) شده اند. رابعاً سطح خلفی که مقعر و بلافاصله مجاور جلیدیه و قاعده ٔ زوائد هدبیه و عضله ٔ هدبی است . دو تای اخیر بعقیده ٔ بعضی از مشرحین از عنبیه جدا و برای بعضی دیگر مستحکماً متصل بدانند (روژه و ژیرالده ) سطح خلفی از طبقه ٔ ملونی که موسوم به غشاء عنبی است مفروش است و اگر این غشا را بردارند دیده شود که سطح خلفی عنبیه مانند سطح قدامی آن دارای خطوط متقاربه ای به جانب حدقه است اما به رنگ سطح قدامی نیست بلکه مثل سطح غایر مشیمیه سفید و املس و بدون رنگ است .
بنای عنبیه : بواسطه ٔ توالی انقباض و ارتخاء این غشاء معتقد شده اند که مرکب از الیاف عضلانیه ای است که بعضی مشعشع و برخی مستدیرند. ژیرالده معلوم کرده است که عنبیه را الیاف عضلانیه ای است که با شعاعهای دائره ای عنبیه متوازی و عمل آنها متسع نمودن حدقه است امااینکه الیاف دائروی موجود باشند تصریح نکرده همینقدر آنها را از بابت متابعت با قوم قبول میکند ولی گیله من معلوم نموده که الیاف مستدیری دارد که عمل آنها مانند الیاف عضلانیه غیرارادیه است و هم از تجارب نیستن و لُنژه محقق شده است که عنبیه از اثر الکتریسیته منقبض میگردد پس از اعمال این عضو معلوم شد که عضلانی است از سه طبقه مرکب شده (ساپی ) اول طبقه ٔ قدامی ازغشاء مصلیئی که برطوبت بیضی احاطه نموده حاصل و دارای ورقه ٔ بشره ٔ نازک ناقصی است که در تحت آن سلولهای ملونه ٔ بسیار غیرمنتظمی که به شکل نقاط مجتمع شده موجودند دویم طبقه ٔ خلفی یا عنبی به زوائد هدبیه ای متصل و از صفحه ٔ نازکی که به طبقه ٔ متوسط ملتصق و از سلولهای منتظمه ٔ ملونه که مانند سلولهای مشیمیه اند حاصل شده است . غشاء وعائی که هوشک میگوید تابع شبکیه و ساتر عنبیه است وجود ندارد (ساپی ). سیم طبقه ٔ متوسطه که مخصوصاً از الیاف عضلانیه و عروق حاصل شده اعصاب نیز در آن یافت میشوند. الیاف عضلانیه مشعشع و دائرویند از اولیها موسعه ٔ حدقه که به دایره ٔ کبرای حدقه پیوسته مشکل گشته در محاذات حدقه احداث عروه ها میکنند(ساپی ). بعض از آنها با الیاف عضله ٔ هدبی مختلط شده بعقیده ٔ بعضی از محققین به حلقه ٔ دولنرژ می پیوندند از الیاف دائروی عضله ٔ مضیقه ٔ حدقه ای حاصل میشود که عبارتست از حلقه ٔ عضلانی صغیری که عرض آن تقریباً پنج عشر هزاریک گز و محیط بر حدقه است . الیاف عضلانیه راکه ساپی جنس بسیار مخصوصی پنداشته بجز الیاف ملسای غیرارادیه که مشابه تارهای مشیمیه اند چیز دیگر نیستند (روژه ).
شرائین : شرائین زیادی از هدبیهای خلفی طوال و هدبیهای قدامی رسته وارد عنبیه شد متقمم گشته دائره ٔ وعائی (دائره ٔ شریانی کبیر) احداث مینمایند که شعب خارجه ای از آن از محیط کبیرعنبیه به جانب حدقه رفته و در آنجا مجدداً متقمم شده دائره ٔ دویمی (دایره ٔ شریانی صغیر) مشکل می کنند (زین ) این دائره ٔ صغیر غیرتام و وجود آن مشکوک فیه است .
اورده : به اعتقاد روژه بسیار متعدد و سهل الاحتقانند به مجرای موسوم به مجرای وریدی که از اتصال صلبیه به قرنیه حاصل و محیط بر عنبیه است وارد شده ساپی از آنجا به اورده ٔ هدبی قدامی منصب میشوند و بعقیده ٔ روژه تمام این اورده به اورده ٔ مشیمیه میروند. ساپی میگوید این مجرای وریدی همان مجرائی است که آن را به اسم سکلم هوویوس ُفنطانا ذکر نموده اند.
اعصاب : بسیار بزرگ و از عقده ٔ عینی وتار انفی زوج پنجم آمده به اسم اعصاب هدبی به عضله ٔهدبی رفته متقمم شده به ثخن عنبیه رفته تا محیط صغیر ممتد میشوند. در جنین ثقبه ٔ حدقه بواسطه ٔ غشائی موسوم به غشاء حدقه یا غشاء واشندرف مسدود است . این غشاء در ماه سیم حیوة جنینی ظاهر و در ماه هفتم مفقود میشود. کلوکه ، معین کرده است که این غشاء مرکب از دو ورقه است که مابین آنها عروقی مرئی میشوند که همان دنباله ٔ عروق عنبیه اند و نیز معلوم کرده که در وسط آن نقطه ای است بدون عرق و غشاء حدقه ای ازین نقطه شروع به پاره شدن می کند. بعقیده ٔ ریشه ، این غشاء در قدام عنبیه واقع و باید آنرا غشاء قرب حدقه نامید.
5 - شبکیه ۞ - پرده ٔ سیم چشم است که تأثیرات ضیائیه رااخذ کرده آنها را به عصب بصری منتقل نموده و به دماغ میرساند. سطح خارجی آن مجاور باطن مشیمیه و بعقیده ٔ یعقوب ، غشائی که متمم شبکیه و از جنس مخصوص و مسمی به غشاء یعقوبست مابین آنها فاصله میشود سطح باطن آن مجاور جسم زجاجی است . مشرحین در منتهی الیه قدامی شبکیه متفق نیستند. کرویر، بر آن است که شبکیه بطور وضوح به محیط زوائد هدبی جسم زجاجی منتهی و بدان مواضع مستحکماً متصل میگردد. ژیرالده میگوید شبکیه پس ازآنکه بجزء خلفی زوائد هدبی رسید جوهر عصبانی آن تمام شده رقیق گشته هر زائده ٔ هدبی را تا جزء قدامی آن پوشانیده در آنجا التصاق آن بیشتر شده بروی سطح خلفی عنبیه تا ثقبه ٔ حدقه منعطف میگردد به قسمی که هر زائده ٔ هدبی از یک استطاله ٔ شبکیه پوشیده شده . امروز برآنند که شبکیه در محاذات کنار خلفی عضله ٔ هدبی و منطقه ٔ زین به فتحه ٔ مضرّش (اُراسراتا) منتهی میشود شبکیه منتهی الیه عصب بصری است در نقطه ای که عصب بصری برای تشکیل آن گسترده میشود لکه ٔ سفیدی که بعقیده ٔ بعضی (ساپی ) فی الجمله مقعر و بعقیده ٔ بعضی دیگر (کلیکر) محدبست دیده میشود که آنرا حلیمه ٔ (پاپیل ) عصب بصری نامند و در طرف وحشی عصب چین عرضیئی است که آنرا مانند اثر چینی که در شبکیه طیور است دانسته اند. طول این چین چهار تا شش و ارتفاع آن یک هزاریک گز و محاذی ثقبه ٔ مرکزی شبکیه است و بر ثقبه ٔ مذکوره منطقه ٔ زردی که موسوم به لکه ٔ زرد سِمرنک (ماکولا) است احاطه دارد و این ثقبه و منطقه در روی محور قدامی خلفی کره ٔ چشم واقعند.
بنای شبکیه : از هشت طبقه ٔ ممتاز حاصل شده از خارج به داخل که بشماریم : :1 - طبقه ٔ عصیات یا غشاء یعقوب . 2 - طبقه دانه دانه ٔ خارجی (حجرات نخاعیه ). 3 - طبقه ٔ متوسطه (ماده ٔ بی شکل ). 4 - طبقه ٔ دانه دانه ٔ داخلی . 5 - طبقه ٔ دانه دانه ٔ سنجابی که مشابه ماده ٔ سنجابی بی شکل مغز است . 6 - طبقه ٔ سلولهای عصبانیه . 7 - طبقه ٔ لوله های عصبانی که از گستردگی عصب بصری حاصل شده اند (شارل رُبن ). 8 - غشاء محدود نماینده پاسینی است که آنرا ساپی طبقه ٔ حجروی وعائی نامیده و دارای عروق است . عروق شبکیه عبارتند از ورید و شریان مرکزی که شعبه ای از شریان عینی است که از میان عصب بصری عبور نموده اغلب سه شعبه میشود در جنین شریان زجاجی از قدام به خلف از جسم زجاجی عبور مینماید. اورده در امتداد شرائین واقع از آنها متعددتر و قلیل التعاریج ترند.
6 - بیضیه یا رطوبت مائی ۞ - مایع شفاف براقی است که در خانه ٔ قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقع است . سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقه ٔ قدامی محفظه ٔ جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم شده است که این جزو به هیچ وجه و یا اقلاً در حال حیوة وجود ندارد. خانه ٔ قدامی از غشاء مخصوص موسوم به غشاء دِمور یا غشاء دِسِمه که گویا رطوبت بیضی از آن ترشح میکندمفروش شده تمام سطح خلفی قرنیه را پوشانیده بعقیده ٔبعضی در همانجا محدود و برای برخی بروی سطح قدامی عنبیه منعطف شده رباط مشطی هیک را میسازد در منشاء رطوبت بیضیه عقاید بسیاری است که ذکر آنها موجب اطنابست بهتر این است قبول کنیم که این رطوبت از غشاء دِسِمه ترشح میکند. قطر قدامی خلفی اطاق قدامی تقریباً دوهزاریک گز و نیم است .
7 - جسم زجاجی ۞ - ماده ٔ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کره ٔ چشم در خلف جلیدیه واقع و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی که محتوی در غشائی موسوم به غشاء زجاجی است حاصل شده مابین جلیدیه و شبکیه واقع حجم آن تقریباً چهار خمس حجم چشم و شکل آن کروی ازقدام انخفاضی دارد که مهندم بر سطح خلفی جلیدیه است . در جنین شریان محفظه ای که از شریان مرکزی شبکیه رسته و به قدام به طرف سطح خلفی جلیدیه ممتد میشود از آن عبور میکند و بعقیده ٔ بعضی از محققین (کلوکه ) این شریان در مجرای مخصوص موسوم به مجرای زجاجی که اغلب مشرحین در وجود آن شک کرده اند (ساپی ) واقع است غشاءزجاجی - فالُپ آنرا منکشف کرده است ورقه ٔ داخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید بروی محفظه برمیگردد بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقه ٔ آن به قدام ودیگری به خلف جلیدیه میرود و این رأی در این ایام بکلی مردود شده و در شرح منطقه ٔ زین مذکور خواهیم داشت که این غشاء الاستیک از جدا شدن دو ورقه ٔ غشاء زجاجی حاصل نمیشود بلکه منفرداً جهت استقرار و ثبات جلیدیه به غشاء زجاجی منضم می شود سطح خارج غشاء زجاجی املس متمدد و از خلف به قدام مجاور شبکیه و منطقه ٔ زین و جلیدیه است . از سطح داخل آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته خانه خانه هائی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند (دِمور، پتی ، زین ، ساپی ، بریک ، هانُور) ولی بُومن و کُلیکر و شارل رُبن این حجابها را منکر شده اند. تحقیق نمودن در بنای غشاء زجاجی که وجود آن هم مشکوک و متنازع فیه است بسیار مشکل است . ساپی و کلیکر و شارل رُبن آنرا غشاء عاری البنا میدانند و بعضی دیگر عناصر بشره ٔ مخاطی در آن قائل شده اند (بریک و الانطن و غیرهما). رطوبت زجاجی ۞ که آن را زجاجةالعین نیز نامند (بِلَن ویل ) از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است . در جوانی غلیظتر از پیری است زیاد شفاف و اندکی مایل به کبودی (پُلایُن ) بعقیده ٔ ویرشو و کلیکر در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشند موجود است و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کُلسترین یافت شده است (شارل رُبن ) در باب حاجزهای غشائیه که از بشره ٔ مخاطی مفروش شده اند (کوکیوس ) و حجرات مخصوصه ٔ متقممه ٔ (وِبر) یا آنهائی که دارای نقطه هائیند (دُوکان ایوانف ) که در رطوبت زجاجیه بیان شده محتملست که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی دراین رطوبت است بوجود آمده باشند.
8 - منطقه ٔ زین ۞ - این غشاء لیفی را (اکلیل منطقه ٔ هدبی ) «زین » کشف نموده مقاوم و دارای منظر مخطط بسیار مخصوصی از قدام به جلیدیه احاطه نموده و آنرا باید مانند نقطه ٔ ارتباط شبکیه و رباط معلق جلیدیه (رتزیوس ) دانست دارای سطح خارجی و سطح داخلی و کنار یا محیط قدّامی و محیط خلفی است سطح خارجی آن از خلف به قدام با قسمت هدبی شبکیه و با زوائد هدبی مشیمیه و رطوبت بیضیه مجاور و درین موضع به سطح خلفی عنبیه متصل میگردد. برای سهولت بیان ، ساپی آنرا به سه جزو منقسم نموده است : قدامی و متوسط و خلفی و مخصوصاً در قسمت متوسط است که منطقه ٔ زین با زواید هدبی مشیمیه مجاور و احداث چینهائی نموده است (زوائد هدبی جسم زجاجی یا زوائد هدبی منطقه ٔ زین ) که یک قسم با زوائد هدبی مشیمیه متداخل شده مثلثهای منحنی الخطوط طوالی ساخته که کنار محدب آنها با خلل زواید هدبیه ٔ مشیمیه موافق و کنار مقعرشان در مجرای پتی برآمدگیئی احداث مینماید و مانند زوائد هدبی مشیمیه ٔ زوائد هدبی منطقه ٔ زین نیز دارای چینهای بزرگ و کوچکند که شصت تا هفتادند. قاعده ٔ این چینها محاذی سطح قدامی جلیدیه و رأس آنها تا محاذات فتحه ٔ مضرس ممتد شده است . سطح داخلی مجاور غشاء زجاجی و محیط جلیدیه است کنار قدامی این منطقه تا سطح قدامی جلیدیه آمده و قدری از محیط دایره ٔ آنرا میپوشاند و این کنار بروی محفظه ٔ جلیدیه ٔ قدامی ملتصق و کنار خلفی در محاذات فتحه ٔ مضرس به شبکیه متصل میگردد. چنانکه ذکر شد منطقه ٔ زین از جدا شدن دو طبقه ٔ غشاء زجاجی حاصل نمیشود بلکه رباط مخصوصی است که جهت استحکام و استقرار جلیدیه وضع شده از این است که آنرا رباط معلق جلیدیه نامیده اند (رتزیوُس ) بومن ، در آن دو طبقه و هانور، برای آن سه ورقه قائل شده است و چنانکه مذکور شد این رباط از قدام سطح قدامی جلیدیه متصل و درین نقطه موجب استحکام محفظه ٔ جلیدیه ٔ قدامی میشود از خلف مجاور فتحه ٔ مضرسه و ملتصق به شبکیه و غشاء زجاجی است . غشاء زجاجی به سطح خلفی جلیدیه رفته اندکی در انسی محیطجلیدیه با این سطح مماس میشود و از این وضع چنین نتیجه میشود که مابین منطقه ٔ هدبی از قدام و غشاء زجاجی از خلف فضای آزادی است که مقابل محیط جلیدیه است وآن مجرای پتی یا مجرای ملتوی است که منشوری مثلث و در دور جلیدیه دایره ای احداث نموده دارای مایع مصلی بسیار قلیلی است و برای اینکه آنرا خوب ملاحظه کنند باید با لوله ٔ بسیار دقیقی در آن بدمند. بعقیده ٔ هانور جدار خلفی مجرای پتی از غشاء زجاجی بوجود نیامده بلکه از طبقه ٔ سیم منطقه ٔ زین ساخته شده است که خود آنهم در خلف بواسطه ٔ مجرای مخصوصی موسوم به مجرای هانور از غشاء زجاجی منفصل شده .
بنا: منطقه ٔ زین از الیاف الاستیک (هانور) و الیاف عضلانی مخططه (ژالمار هابرر) حاصل شده بنابراین این منطقه عضله ٔ حقیقی ای که در عمل تعدیل بینائی فعل مهمی دارد.
9 - جلیدیه ۞ - عدسی محدب الطرفینی است که در حفیره ای که در جزو قدامی جسم زجاجی است جای دارد. ضخامت آن از چهار تا پنج هزاریک و ربع تا شش هزاریک گز است . قطر اطول آن نه تا ده هزاریک گز است . در جنین در ماه هفت فقط چهار تا پنج هزاریک گز و چون قطر قدامی خلفی آن از زیاد شدن سن تغییر نمیکند همیشه کروی شکل است و وزن متوسط آن یک نخود و عشر نخود است (ساپی ) در سن جوانی کاملاً شفاف و در پیری کمی کهربائی میشود و هر قدر به مرکز یا تخم نزدیکتر میشود قوام و غلظت آن زیادتر شده ، از اینست که اختلاف عمده درانکسار نور از مرکز به محیط آن پیدامیشود چنانکه علامت انکسار (که عبارت از نسبت جیب زاویه ٔ ورود است به جیب زاویه ٔ انکسار) طبقات خارجیه 1/4053 و علامت انکسار تخم آن 1/4541 است . بالجمله جلیدیه لون نور را متغیر کرده خاصیتی دارد که شعاعهای شیمیائیه ٔ بنفش تیره را متوقف مینماید. جلیدیه را دو سطح و محیطی است .تحدّب سطح قدامی آن کمتر از سطح خلفی و بلافاصله مجاور عنبیه است . سطح خلفی مجاور غشاء زجاجی و جسم زجاجی است دوره ٔ آن بزوائد هدبیه ٔ جسم زجاجی داخل و استوار شده با مجرای ملتوی پتی ، پس با فاصله با منطقه ٔ زین و با اکلیل هدبی و عضله ٔ هدبی مجاور است .
بنا: جلیدیه مرکب است از اولا ماده ٔ مخصوصی موسوم به نسج جلیدی . ثانیاً محفظه ٔ جلیدی که از مجموع آنها جهاز جلیدی حاصل شده است . محفظه ٔ جلیدی غشاء غلافی جلیدیه است در قدام ضخیمتر از خلف ، سطح خارجی آن با رطوبت بیضی و زجاجی و سطح باطن آن با جلیدیه مجاور و با آن التصاقی ندارد. قسمتی از آن که در روی سطح قدامی واقعاست به محفظه ٔ جلیدی قدامی و قسمت سطح خلفی به محفظه ٔ جلیدی خلفی موسوم است . محفظه ٔ جلیدی قدامی در مرکز (دوازده هزاریک هزاریک گز) ضخیمتر از محیط (هفت هزاریک هزاریک گز) است بر خلاف خلفی که در قطب خلفی نازکتر از محیط است (هشت هزاریک هزاریک گز).
بنا و انتساج : محفظه ٔ بدون نسج و شفافست و اغلب فعل و انفعالهای شیمیائی در آن بی اثرند. سطح باطن محفظه ٔ جلیدی قدامی از ورقه ٔ بشره ٔ رصفی که دارای سلولهای کثیرالاضلاع است مستور است .
نسج مخصوص یا نسج جلیدی -در مرکز از طبقات متحدالمرکز صفحوی که هر صفیحه مرکب از الیاف مخصوصه است حاصل آمده در طرف محیط نرم و تقریباً مایع است (خلط مرکانیی ) عناصری که این نسج از آنها حاصل میشود عبارتند از سلولهای جلیدیه یا سلولهای خلط مرکانیی و الیاف جلیدیه که بر دو قسمند الیاف هسته دار و الیاف مضرّس و ما اوّل این عناصر را مذکور داشته و پس از آن طریق اجتماع آنها را در عدسی جلیدی بیان مینمائیم .
1 - سلولهای مرکانیی - در هر قطب مجتمع شده در میان دوائر منصفه جلیدیه احداث خطوط می کنند قطر آنها پنج تا شش صدیک هزاریک گز وچون به هم فشار بیاورند کثیرالسطوح میشوند شفاف و واضح و بسرعت شدیدی تغییر کرده تولید دانه های شحمیه مینمایند. از غلافی که در آن ماده ٔ بیاض البیضی است که نور را منکسر میکند حاصل شده اند و آن همین سلولهایندکه بروی هم قرار گرفته طبقات سطحیه ٔ جلیدیه را مشکل مینمایند. 2 - الیاف جلیدیه - بر دو قسمند اول الیاف هسته دار که بهتر آن است آنها را لوله های تخم دار نامند زیرا که لوله های حقیقیه اند که عرض آنها (دو تا سه صدیک هزاریک گز) دو مثل عمق آنهاست و کنار واضحی دارند و از جدار نازکی که چند تخم دارد و در جوف آن مایع البومینئی مانند مایع سلولهاست بوجود آمده و محتملست از التیام سلولهای مرکانیی که پس از آن جدران آنها معلوم شده حاصل شده باشند. دویم الیاف مضرّسه که در جوف خود مایعی که غیر جدران باشد ندارند و احداث منشورهای نازکی که کناره های آنها کمی مضرس و شفاف وبسیار مکسّر نورند مینمایند. نسوج آنها متجانس و مثل الیاف هسته دار دارای تخم ممتازی نیستند. کنارهای الیاف جلیدیه بهم متصل شده احداث صفحه های عدیده میکنند که چون بروی هم قرار یافتند تشکیل قطعات می نمایند.در جنین در هر طرف جلیدیه سه قطعه ٔ مثلث که قاعده ٔ آنها بطرف محیط و رأسشان بجانب قطب عدسی است دیده میشود و این قطعات بواسطه ٔ اشعه یا دوایر منصفه که مابین آنها زاویه ٔ صدوبیست درجه احداث شده است از هم جدا شده اند. در خلف نیز همین وضع مشاهده میشود جز آنکه ممکن است یکی از دوایر منصفه دو شعبه شده باشد. زاویه ای که مابین آنهاست همیشه در صدوبیست درجه میماند فقط هر نصف قطر خلفی بجای اینکه محاذی شعاعهای قدامی باشد در وسط یکی از قطعات قدامیه واقع میشود پس قسمت خلفی جلیدیه نسبت به قسمت قدامی مثل اینست که بدورمحور شصت درجه دور زده باشد. در هر قطعه الیاف جزو متوسط طویلتر و مستقیمند و مستقیماً از محیط به قطب میروند. الیاف طرفیه به قطب نمیرسند ولی به دوائر منصفه ٔ محاذی خود رسیده و هر قدر از جزو متوسط قطعه دورتر میشوند قصیرتر و منحنی تر میگردند. اما این الیاف بروی سطح دیگر جلیدیه ممتد شده و چون به محیط عدسی رسیدند بروی سطح ثانی در جهت مخالف امتداد اول خود منعطف شده و دارای مسیریند که هر قدر در سطح مقابل قصیر بود در این سطح طویل است . در جوانان بواسطه ٔ انقسام متوالی هر دایره ٔ منصفه بدو یا چندین شعبه وضع اجزاء زیاد مختلط میشود و چنانکه ذکر شد سلولهای مرکانیی در نهایت محور عدسی (قطبین ) بسیار زیاد و بفواصل دوایر منصفه ممتد میشوند.
عروق : در جنین از شریان مرکزی جلیدیه عروقی خارج شده به محفظه ٔ جلیدیه میروند وقتی که این شریان بجزو خلفی محفظه جلیدیه رسید شعبی از آن رسته بجانب محیط جلیدیه ممتد شده از سطح قدامی نازل گشته به قطب قدامی آن که رسیدند بجانب غشاء حدقه رفته با شرائین دائره ٔ صفرای عنبیه متقمم میگردند و این شریانها مخصوص محفظه اند و به جلیدیه داخل نمیشوند. (از کتاب تشریح میرزا علی ص 718 تا 735). || غباری که برروی چشم پیدا شود و مانع دیدن باشد. غشاوه ای که بر چشم افتد. || وَرقه . شَرحه ؛ روی شیر که شب بماند یک پرده خامه میگیرد. یک پرده گوشت ؛ یک ورقه گوشت . یک شرحه از گوشت . || چیزی تنک بر شرم زن که نشانه ٔ بکارت است . پرده ٔ بکارت ۞ . || لای . (برهان ). تای . ته . (برهان ). و پرده پرده یعنی لای بر لای و ته بر ته و توی بر توی . || پرده ٔ الیافی خون ۞ .
- بپرده ؛ نهان . نهانی :
بپرده دُرُست این سخن بازجوی
به پیش ردان آشکارا بگوی .

فردوسی .


- بی پرده ؛ صریح ، بی پرده گفتن ؛ تصریح .
- پرده ٔ اهریمنی ؛ حجاب شیطانی و نفوس شریره ٔ انسانی است و آنرا پرده ٔ مکدّر هم گویند. (برهان ).
- از پرده افتادن ؛ بی چیز شدن . تهیدست شدن : اگر امیر بیند درین باب فرمانی دهد چنانکه از دیانت و همت وی سزد و تا بسیار خلق از ایشان [ ازمیکائیلیان ] که از پرده بیفتاده اند و مضطرب گشته اند بنوا شوند و آن اوقاف زنده گردد. (تاریخ بیهقی ).
- بی پرده گفتن ؛ تصریح .
- پرده از روی کار برداشتن ؛ حقیقت حال مکشوف ساختن :
چون پرده ز روی کارها بردارند
معلوم شود که در چه کاریم همه .

(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).


- پرده ٔ ایزدی ؛ حجاب الهی .
- پرده ٔ بکارت ؛ چیزی تنک بر شرم زن که نشانه ٔ بکارت است ۞ .
- پرده ٔ بکارتی ، منسوب به پرده ٔ بکارت ۞ .
- پرده ٔ تنگ ؛ نام لحنی است از الحان موسیقی :
که ما را سر پرده ٔ تنگ نیست
بجز پی فراخی در آهنگ نیست .

نظامی .


- پرده ٔ چشم ؛ غشاوه ای که بر چشم افتد.
- پرده ٔ چشم کسی دریده بودن ؛ بواسطه ٔ کثرت اعمال زشت سخت بی حیا شده بودن .
- پرده ٔ چغانه ؛ نام نوائیست از موسیقی :
مطرب عشق میزند هر دم
چنگ در پرده ٔ چغانه ٔ عشق .

فخرالدین عراقی .


- پرده ٔ خالی ؛ شب . (رشیدی ). کنایه از شب تیره و تاریک . (برهان ).
- پرده خالی کردن ؛ ظاهر نمودن و فاش کردن . (تتمه ٔ برهان قاطع).
- پرده ٔ خرم ؛ نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) :
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زهره نماند زهره را تا پرده ٔ خرم زند.

مولوی .


- پرده ٔ خماهن ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ). فلک . (رشیدی ).
- پرده ٔ دخانی ؛ کنایه از شب تیره و تاریک است .(برهان ).
- پرده ٔ دل ؛ خلب . شغاف . (دهار). حجاب القلب . سیراء.
- پرده ٔ دیرسال ؛ نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) :
مغنی در این پرده ٔ دیرسال
نوائی برانگیز و با آن بنال .

نظامی (اقبالنامه ص 274).


- پرده ٔ زجاجی ؛ یکی از پرده های چشم است چنانکه گفته شد.
- || مجازاً، آسمان . شب تاریک . ابر سیاه . (برهان ).
- پرده ٔ زنبور ؛ نام پرده ای است از موسیقی :
مساز توشه ٔ راه از ریا که نتوان ساخت
نوای خانه ٔ عنقا ز پرده ٔ زنبور.

سیف اسفرنگ .


۞
- || قسمی ازبرقع جالی دار ۞ . (غیاث اللغات ). نوعی لطیف از پرده ای که آنرا پرده ٔ زنبوری نیزگویند. (شعوری ).
- پرده ٔ زنبوری ؛ پرده ای از حصیر یا جامه ٔ مشبک . پرده و تجیرهای سوراخ سوراخ .
- پرده ٔ صفاهان ؛ نام آهنگی است از موسیقی .
- پرده ٔ صماخ ۞ ؛ پرده ٔ گوش است چنانکه گفته شد.
- پرده ٔ عروس و پرده ٔ عروسان ؛ حجله . مقصوره .
- پرده ٔ عشاق ؛ نام آهنگی است از موسیقی .
- پرده ٔ عصمت ؛ پرده ٔ عفاف . نوعی از رخت . نوعی از جامه : و باز در هر ایامی رختی چند مخصوص در میان است و شعار اهل زمان ... و بعضی منسوخ بمقتضای وقت و روز... و چندی در این روزگار مجدداً متداول شده مثل ... خارای ناصر و پرده ٔ عصمت و الای شاهی و فراش بساطی ...

نظام قاری (از دیوان البسه ).


- پرده ٔ عنبی ؛ طبقه ای است از طبقات چشم چنانکه گفته شد.
- پرده ٔ عنقا ؛ نام نوائی است از موسیقی :
نوازش لب جانان به شعر خاقانی
گزارش دم قمری بپرده ٔ عنقا.

خاقانی .


- پرده ٔ عنکبوت ؛ تنیده ٔ عنکبوت . نسج عنکبوت . اَنفست . تفنه . (صحاح الفرس ). بیت عنکبوت . تار عنکبوت :
گرمگس رقصی کند در پرده های عنکبوت
استماع آن کند در قاف عنقا را حزین .

سیف اسفرنگ .


- پرده ٔ عنکبوتی ، و پرده ٔ عنکبوتیه ؛ نام طبقه ای است از طبقات چشم چنانکه گفته شد.
- پرده ٔعیسی ؛ کنایه از آسمان چهارم است . (برهان ).
- پرده فروگذاشتن ، پرده فروهشتن ؛ تسجیف . (تاج المصادر بیهقی ). اِغداف . (زوزنی ). اِسجاف . ارخا.
- پرده فروهشتن ؛ قصور. (منتهی الارب ).
- پرده ٔ قمری ؛ نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ).
- پرده کردن ؛ محجوب شدن . غایب گشتن . غیبت کردن . محجوب ماندن . اغشاء :
اگر در هفته روزی پرده کردی
مرا همچون اسیر و برده کردی .

(ویس و رامین ).


- || رو گرفتن . پوشیدن روی به حجاب : بَرزَه ؛ زن که ... مانند زنان جوان حجاب و پرده نکند. (منتهی الارب ).
- پرده ٔ کسی دریدن ؛ هتک ستر او کردن . او را رسوا کردن . هتک . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تهتیک . مهتوک کردن : اگر خواهی پرده ٔ تو دریده نشود پرده ٔ کس مدر. (منسوب به نوشیروان بنقل قابوسنامه ).
منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.

ناصرخسرو.


برون آری ز پرده گلرخان را
برای پرده ٔ مردم دریدن .

(منسوب به ناصرخسرو).


چون خدا خواهد که پرده ٔ کس درد
میلش اندر طعنه ٔ پاکان برد.

مولوی .


پرده ٔ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش .

صائب .


- پرده ٔ مکدّر ؛ کنایه از حجاب شیطانی و نفوس شریره ٔ انسانی و فارسیان ارواح شریره را پرده ٔ اهریمنی و پرده ٔ مکدّر خوانند.
- پرده نگاه داشتن ؛ پرده داری کردن . حجابت : امیر خادمی را گفت که پرده نگاه میداشت که بوسهل حمدوی را بخوان . (تاریخ بیهقی ).
- پرده ٔ نیلگون ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ).
- پرده ٔ هفت رنگ ؛ پرده ٔ منقش رنگارنگ :
پرده ٔ هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه بوریا داری .

سعدی .


- || کنایه از هفت آسمان . (برهان ). پردگی هفت رنگ . فلک . (رشیدی ).
- || دنیا. (رشیدی ) (برهان ). عالم . (برهان ).
- || هفت طبقه ٔ زمین . (برهان ).
- || کنایه از حجاب نفس . (برهان ). صاحب برهان در وجه تسمیه ٔ پرده ٔ هفت رنگ آرد که هر کدام (از هفت آسمان ) به رنگی است چنانکه کعب الاحبار از توریة نقل میکند که : «آسمان اول از سنگ خاراست و دویم ازفولاد و سیم از مس و چهارم از نقره و پنجم از طلا و ششم از زبرجد و هفتم از یاقوت . واﷲ اعلم ».
- پرده ٔ یاقوت ؛ نام پرده ای است از موسیقی . (رشیدی ) (برهان ).
- در پرده ؛ سراً. در خفا. مخفیانه :
درپرده به گرگ نفس یاریم همه
چون شیر درنده در شکاریم همه .

القاص میرزا صفوی .


پرده بالارفتن ؛ آشکار شدن صحنه نمایش (تآتر).
- پرده برانداختن ؛ هتک کردن ، هتک ستر کردن . ظاهر کردن .
- پرده بربستن در ؛ پرده بستن در. کوک کردن ساز در پرده ای خاص (؟):
سرو ساقی و ماه رودنواز
پرده بربسته در ره شهناز.

فرخی .


- پرده برداشتن از ؛ کشف سترکردن . حقیقت حال مکشوف کردن . اظهار کردن . نقاب از روی کاری برداشتن . آشکار کردن :
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدا را زین معما پرده بردار.

حافظ.


- پرده برگرفتن ؛ ظاهر ساختن و نمودن و بی شرمی و بی روئی کردن . (برهان ). نمودار ساختن . اظهار. ابراز.
- در پرده بودن ؛ مختفی بودن . پنهان بودن .
- در پرده شدن ؛ مردن . وفات کردن . درگذشتن . فرمان یافتن : چون خواجه محمد بابا، نوراﷲ مرقده ، در پرده شدند جد من علیه الرحمه مرا بسمرقند بردند. (انیس الطالبین بخاری ).
در برون پرده مینالید مسکین کاتبی
ناله اش دیگر نمی آید مگر در پرده شد؟.

کاتبی .


- || تستر. استتار. (زوزنی ). اِحتجاب . محتجب گشتن .
- در پرده گفتن ؛ تعریض . بکنایه گفتن . خلاف رک گفتن .
- مثل پرده ٔ زنبوری ؛ سوراخ سوراخ .
- مثل پرده بر در ماندن ؛ راه نیافتن بدرون خانه .
- یک پرده گوشت آوردن ؛ کمی فربه شدن پس از لاغری و نزاری .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
پرده. (به انگلیسی fret) در سازهای زهی، پرده قسمت‌های برجسته‌ای روی دستهٔ ساز است که به کمک آن نوازنده محل انگشت خود را روی دستهٔ ساز تنظیم می‌کند تا ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سینما
بی پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بی حجاب . مکشوف و آشکارا. (ناظم الاطباء). || صریح . آشکار. واضح : سخن بی پرده میگویم ز خود چون غنچه بیر...
پرده در. [ پ َ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) هَتّاک . هاتِک . هاتِک استار. مِذیاع . مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش : حق بود پرده پوش من از فضل و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نیم پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) میان پرده . نقطه هائی که بین حروف به جای حروف یا پرده های متروک گذارند. (از فرهنگ فار...
هفت پرده . [ هََ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) هفت پرده ٔ چشم . (از برهان ) : اشک حرم نشین نهانخانه ٔ مرازآنسوی هفت پرده به بازار می کشی . حافظ. || ه...
لیس پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ۞ (در درشکه ) لیس . پرده ٔ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را.
مغز پرده . [ م َ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پرده ای از دماغ که ام الرقیق نیز گویند. (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
آگالیلیان
۱۳۹۱/۱۲/۲۸ Iran
0
0

مثالی که از نیم‌بیت حافظ آورده شده:
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
به گمانم مربوط به غزل 80 حافظ با نیم‌بیت آغازین «عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت» می‌باشد که اگر اشتباه نکرده باشم وزنش ناهماهنگ است. این نیم‌بیت در نسخ مختلف به صورت زیر آمده:
تو پس پرده چه دانی‌که که خوبست و که زشت


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.