پرسه . [ پ َ س َ
/ س ِ ] (اِ) مخفف پارسه است که گدائی باشد. (برهان ). رفتن گدایان :
هوای پرسه ٔ بازار همتت دارد
سحاب از آن به کف خود همی کشد اذیال .
قاضی نور اصفهانی .
|| زن خدمتکار و کنیز. (رشیدی ). و ظاهراً این صورت مصحف پرسته است .
-
پرسه زدن ؛ گردش درویشان برای سؤال . رفتن مرید پیری به دستوری پیر در بازارها و کویها چون گدایان با خواندن اشعار و دیگر اعمال گدایان برای کشتن خلق کبر و عجب و فیریدگی .
- || راه رفتن به افراط.
- || گشتن همه جا را
: کوچه های طهران را پرسه زدیم و او را نیافتیم .